یکی از مشکلات انسانها که همه با آن کم و بیش روبرو میشوند دست دادن عزیزان است. از واکنش طبیعی است همراه با اندوه شدید که در نتیجه عوامل زیر به وقوع می پیوندد: فقدان فردی که به لحاظ عاطفی به او وابسته بوده ایم، فقدان بخشی از خود، فقدان اشیاء مادی، پایان مرحله ای از چرخه زندگی، رویدادی نظیر طلاق یا جدایی، فقدان عضوی از بدن یا یکی از حواس مثل کوری یا کری، از دست دادن شغل( استوارت،ترجمه بوستانی پور و همکاران،۱۳۸۶،ص ۲۱۷) و فقدان های تجربه شده توسط قربانیان خشونت( وردن، ترجمه فیروزبخت،۱۳۷۴،ص ۱۱).
جورج انگل[۱] معتقد است که فقدان فردی محبوب از لحاظ روانشناختی به همان اندازه دردناک است که جراحت یا سوختگی شدید از لحاظ فیزیولوژیک.استدلال وی این است که سوگ نمایانگر دور شدن از حالت سلامتی و بهزیستی است و درست همانگونه که در حوزه فیزیولوزیک شفا یافتن برای بازگشت به حالت تعادل ضروریست، همین طور همزمانی مشابه لازم است تا ماتم زده به حالت تعادل برگردد.( وردن، ترجمه فیروزبخت،۱۳۷۴،ص ۱۶)