سوگیری های شناختی از نوع خطای شناختی است، یعنی بنابر عوامل متعدد از جمله عدم توجه درست و کافی، پیشینۀ ذهنی، و عدم دانش کافی ممکن است تصمیم، نظر، یا انتخاب اشتباهی داشته باشیم.
همانطور که گفته شد سوگیری های ذهنی منتج از عوامل مختلفی است اما این ساده سازی ذهنی است که نقش کلیدی بازی می کند. ذهن در برخورد با پدیده های مختلف تلاش می کند تا پدیده ها را بطور ساده تفسیر کرده و آن را جذب کند که این امر متاسفانه گاهی اوقات باعث می شود ما تصمیم گیری های ضعیف و قضاوت های ناصحیحی در اتفاقات پیرامون مان داشته باشیم.
اما این سو گیری ها همیشه بد نیستند. روانشناسان معتقدند بسیاری از این سوگیری ها باعث می شوند تا بطور سریع تری دربارۀ موضوعات مختلف تصمیم گیری کنیم. اگر زمانی که با موقعیتی تهدید آمیز و خطرناک مواجه شدیم، سوگیری شناختی نقش حیاتی ایفا می کند. برای مثال زمانی که تنها در یک خیابان تاریک هستید احساس می کنید که یک دزدی در حال تعقیب شما می باشد و باید از آنجا خارج شوید در حالی تنها سایه ای از شی متحرک مانند یک پرچم یا شی دیگری است اما می تواند یک دزد واقعی نیز باشد در اینصورت این سوگیری کمک بسزایی به امنیت ما می کند.
برای مقابله با سوگیری شناختی های که منجر به تصمیم گیری ها و انتخاب های اشتباه می شوند باید با انواع آن آشنا باشیم و سپس راحل متناسب با آن را انتخاب کنیم.
علوم شناختی تعداد بسیاری از این خطاهای ذهنی را شناسایی کرده و زوایای متفاوتی از شرایط ظهور و بروزشان را بررسی کرده است. فهرست انواع خطاهای شناختی بسیار طولانی است.
دارا و نادار، پیر و جوان، زن و مرد، هر کسی ممکن است اسیر جمود ذهن شود. تصمیمگیری، انتخاب و قضاوت محصول فرایندهای ذهنی هستند و ساز و کارهای ذهن در نهایت به فرد قدرت تصمیمگیری، انتخاب و داوری میبخشند. پرسش اینجاست که تا چه اندازه میتوان هدایت این ساز و کارهای ذهنی را در دست گرفت؟
شواهد فراوان حکایت از آن دارد که آنچه خودآگاهی می نامیم روایتی بیش نیست. بر اساس یافته های جدید علوم شناختی، در حقیقت ذهن، بهترین روایتی را که خوشایند ماست میسازد و ما آن روایت را خودآگاهی میپنداریم. پرسشگری مدام درباره باورها، انتخابها و قضاوتهای خویش بهترین ابزار است تا روایت ذهن را به واقعیت جهان خارج نزدیک کنیم.
در این میان شناخت این سوگیریها نتایج عملی فراوانی دارد از جمله:
افزایش توان مدیریت زندگی روزمره
فهم سوگیریهای شناختی نیازمند تفکر درباره مثالهای واقعی در زندگیست. مطالعه و تفکر درباره شرایط متفاوتی که ما اسیر ذهن خود میشویم به افزایش آگاهی و در نتیجه کنترل بیشتر در زندگی واقعی میانجامد. بگذارید از یک مثال واقعی برای روشن کردن قضیه استفاده کنم.
وظیفه نفس کشیدن را میتوان به مغز بسپاریم که بیشتر مواقع همینگونه است. در این حالت ما بدون اینکه متوجه باشیم نفس میکشیم. پس تنفس میشود پدیدهای ناخودآگاه. در عین حال هر لحظهای که اراده کنیم میتوانیم کنترل تنفس را در دست بگیریم و آن را تبدیل کنیم به پدیدهای خودآگاه. در این حالت میتوانیم سرعتش را کم و زیاد یا آن را کوتاه و بلند کنیم و در یک کلام طعم قدرت اراده را بچشیم. آگاهی بیشتر از سوگیریهای شناختی میتواند بسیاری از تصمیمها، واکنشهاو قضاوتهای پیشتر ناخودآگاه را به سمت هدایت خودآگاه ببرد. به زبانی دیگر ذهن اسیر ما خواهد بود نه ما اسیر وی.
بهینهسازی فرایند تصمیمگیری
هر چه بیشتر درباره خطاهای ذهن بدانیم، کمتر اسیر خطاهایش میشویم و روند تصمیمگیری منطقیتر میشود. به علاوه در هر تصمیم و انتخاب زوایایی بررسی میشود که شاید ذهن پیشتر آنها را نمیدیده است.
افزایش درک ارتباط بین نسلی
هر چه بیشتر درباره جانبداریهای ذهن بدانیم، بهتر میتوانیم شرایط ذهنی انسانها در موقعیتهای مختلف را درک کنیم. سن و سال عامل مهمی در شکلگیری یا رهایی از برخی از سوگیریهای شناختیاند. مثلاً برخی سوگیرهای شناختی با بالا رفتن سن و سال تقویت و برخی به واسطه تجربه کمرنگ میشوند. آگاهی در این باب گفتگوی همدلانه و درک بیشتری را در افراد با وجود تفاوت سن فراهم میکند.
ابزار خودشناسی
سوگیری شناختی همیشه بد نیست. بسیاری از آنان ریشه تکاملی دارند. به بیان دیگر تکامل مغز به گونهای بوده تا با سوگیری شناختی به محاسبه سود و زیان بپردازد و با تشخیص تهدیدها و فرصتها واکنشی مناسب و سریع نشان دهد. تصمیمگیری فرایندی پیچیده و دشوار است. شناخت سوگیریهای شناختی، درک عملکرد ذهن را افزایش میدهد. به این معنا درک سوگیریهای شناختی و اینکه در هر شرایطی چگونه عمل میکنند، ابزاری است برای شناخت بهتر خویشتن.
درک بهتر اخبار و اطلاعات
شناخت جانبداریهای ذهن به درک بهتر اخبار دریافتی یاری میرساند. پیشرفت فناوری و گسترش رسانهها و شبکههای اجتماعی باعث شده هر روز حجم وسیعی از اخبار و اطلاعات را دریافت کنیم. تشخیص اخبار درست از نادرست و درک پیامهای پنهان نیازمند آگاهی بالاتر از ساز و کارهای ذهنی است. هر چه بیشتر درباره سوگیریهای شناختی بدانیم، کمتر احتمال دارد در تحلیل اطلاعات دچار خطا شویم و بالطبع احتمال قضاوت و واکنش غلط نیز پایین میآید.
تقویت آزاداندیشی
تعصب مانع آزاداندیشی است. هر چه بیشتر درباره آن بدانیم کمتر اسیر سوگیریهای شناختی میشویم. رهایی از جانبداریهای ذهن به تفکر باز میانجامد و تقویت آزاداندیشی.
از جمله سوگیریهای مهمی که در این مجموعه به آن پرداخته نمیشود “تأییدگرایی” یا همان “جهتگیری تأییدی” است که پیشتر با عنوان چگونه تعصبات ذهنی خود را کنار بگذاریم ؟ بررسی شده است.
درباره بسیاری از سوگیریهای شناختی در زبان فارسی تاکنون برای مخاطب عام یا چیزی نوشته نشده یا مطالب اندکی موجود است. به همین علت بیست و چهار سوگیری شناختی مهم را در مقاله سوگیری شناختی و انواع سوگیری شناختی معرفی و بررسی میکنیم.
سوگیری شناختی و انواع سوگیری شناختی
انواع سوگیری شناختی:
لنگر اندازی
راه حل دم دست
چشم و هم چشمی
انتقاد گرایی
نقطه ی کور تعصب
پشتیبانی از انتخاب
خوشه انگاری
محافظه کاری
فروپاشی انگاری
قالب بندی
انگ بی درنگ
پس نگری
پیوند انگاری
منفی نگری
اثر شترمرغ
نتیجه نگری
اعتماد به نفس کاذب
نوآوری گرایی
تازگی نگری
ادراک گزینشی
خودخدمت گرایی
همپوشانی گرایی
دوام نگری
برد باخت انگاری
لنگر اندازی
لطفا بدون اینکه از جایی نگاه کنید به این دو سؤال بیندیشید:
به نظر شما جمعیت آرژانتین از ۶۴ میلیون نفر بیشتر است یا کمتر؟ بسیار خب، حالا حدس میزنید حدودا چند نفر در آرژانتین زندگی میکنند؟ لطفا پاسخ را پیش خودتان نگه دارید. به این قسمت باز خواهیم گشت.
لنگر انداختن نوعی سوگیری شناختی است که طی آن ذهن در فرایند تصمیمگیری به نخستین اطلاعاتی که به دست میآورد تکیه میکند. ذهن روی اطلاعات اولیه یا قسمتی از آن گیر میافتد و زحمت جستجوی بیشتر را به خود نمیدهد.
معمولا وقتی ذهن لنگرش را در قسمت خاصی از اطلاعات میاندازد، جانبدار میشود. یک سناریوی فرضی را مرور کنیم. سیروس میخواهد ماشین دست دوم بخرد. هر جا میرود ماشین ببیند پیش از هر چیز از سال ساخت ماشین و عدد روی کیلومترشمار میپرسد. به عبارت دیگر سیروس چنان بر این دو ارزش متمرکز میشود که ممکن است معیارهای دیگری را که در تصمیمگیری نقش دارد از یاد ببرد، مثل اینکه موتور ماشین در چه وضعیتی است یا مصرف سوختش چگونه است. غفلت ذهنی سیروس ممکن است انتخاب خوبی برایش به ارمغان نیاورد.
ذهن همیشه برای اولین اطلاعاتی که به دست میآورد ارزش خاصی قائل است. فرض کنید رزیتا از ماشین حسن خوشش آمده و به او پیشنهاد فروش میدهد. حسن قیمت ماشین را ۵۰ میلیون اعلام میکند. هفته بعد در حالی که رزیتا آماده خرید میشود، حسن به او اعلام میکند که ماشین را ۴۰ میلیون حاضر است واگذار کند. رزیتا در این موقعیت گمان میکند که معامله خوبی در شرف انجام است. اما اگر هفته قبل حسن قیمت ماشین را ۳۵ میلیون اعلام میکرد، احتمالا قیمت جدید چنین تاثیری بر رزیتا نمیگذاشت. نخستین قیمتی که به رزیتا اعلام میشود تاثیر زیادی بر تصمیم نهاییاش برای خرید دارد.
اثر لنگرانداختن در مناسبتهای مختلف خودش را نشان میدهد. مثلاً برخی رستورانها فهرست انتظار دارند و از آن برای ثبت نام مشتریان استفاده میکنند تا به محض خالی شدن هر میز مشتری بعدی را جایگزین کنند. حالا فرض کنید دو دسته مهمان به رستورانی میروند که میانگین زمان انتظارش پانزده دقیقه است. کارمند پذیرش به یک گروه میگوید بیست دقیقه باید صبر کنند و به دسته دیگر نیمساعت. هر دو دسته اما پس از بیست و پنج دقیقه نوبتشان میشود. در چنین موقعیتی بسیار محتمل است که اعضای گروه نخست پس از یک ربع انتظار کمکم تحملشان را از دست بدهند، مدام به ساعتشان نگاه کنند و شاید حتی اگر فرصتی دست دهد چیزی بگویند. دسته دوم اما از این که پنج دقیقه زودتر به مقصود رسیدهاند، راضی و خوشحال سر میز مینشینند.
دو دانشمند برجسته علوم شناختی، دَنیل کانمَن و آموس تِوِرسکی، در یک تحقیق مفصل در سال ۱۹۷۴ که مفاهیم مهمی از دل آن پدید آمد، از شرکتکنندگان میخواستند سناریوهایی فکری را بخوانند و پاسخ دهند. در یکی از سناریوهای دو مرحلهای افراد باید در مرحله اول بدون اینکه از ماشین حساب استفاده کنند چند لحظه تامل کنند و به صورت تقریبی حدس بزنند هشت ضرب در هفت ضرب در شش ضرب در پنج ضرب در چهار ضرب در سه ضرب در دو و ضرب در یک چند میشود. در مرحله بعد گروه دیگری از شرکتکنندگان باید حدس بزنند یک ضرب در دو ضرب در سه ضرب در چهار ضرب در پنج ضرب در شش ضرب در هفت ضرب در هشت چند میشود.
از میانگین حدسهای گروه اول عدد ۲۲۵۰ حاصل شد و از میانگین حدسهای گروه دوم عدد ۵۱۲ به دست آمد. نخستین نکته قابل توجه این است که حدس هر دو گروه از واقعیت بسیار دور است. جواب واقعی در هر دو مورد ۴۰۳۲۰ میباشد. اما نکته مهمتر این است که افراد به دو مسئله یکسان که فقط در صورت مسئله متفاوتند پاسخهای کاملا متفاوتی میدهند. چرا؟ پاسخ در نحوه حدس زدن ماست.
در واقع چون مغز زمان کافی برای محاسبه ندارد، دو عدد اول را ضرب میکند و عدد پنجاه و شش را به دست میآورد و سپس آن را ضرب در شش میکند و همینجا گیر میکند. بعد ذهن با توجه به اطلاعات اولیه به حدس تقریبی دو هزار و اندی میرسد. در مورد دوم یک ضرب در دو و ضرب در سه عدد کوچکتری به دست میدهد و ذهن به حدس حدود پانصد میرسد. به بیان دیگر لنگر ذهن باعث میشود در یک نقطه گیر کنیم و جلوتر نرویم. برای همین بین جواب واقعی و حدس و گمان این قدر تفاوت وجود دارد.
این آزمایش و نمونههای مشابه به روشنی اثر لنگرانداختن را در حدسزدن و تصمیمگیری آشکار ساختند.
قیمتگذاری بسیاری از کالاها و خدمات بر اساس این نوع سوگیری شناختی انجام میشود. اینکه به این نتیجه برسیم که قیمتی مناسب است یا خیر بستگی دارد که مغزمان کجا گیر میکند. مطالعات نشان میدهد وقتی قیمت کالایی به جای مثلاً ۶۰ دلار میشود ۵۹ دلار، قیمت جدید نه تنها یک دلار ارزانتر است بلکه ده دلار ارزانتر درک میشود. در اینگونه مواقع اثر لنگرانداختن نمایان میشود و احتمال خرید بالاتر میرود.
راستی جمعیت آرژانتین را چقدر حدس زدید؟ جمعیت کشورهای آمریکای جنوبی ممکن است خیلی موضوع مطالعه نباشد. از طرفی آرژانتین بیشتر با مارادونا و مسی به خاطر میآید تا جمعیتش. در نتیجه حدسش سخت است. جمعیت آرژانتین اندکی کمتر از چهل و پنج میلیون نفر است. آیا عدد ۶۴ میلیون صورت مسئله در حدستان مؤثر بود؟
جلوگیری از لنگرانداختن آسان است. در مواجهه با هر موضوعی، هر اندازه اطلاعات عمیقتر و توجه دقیقتری داشته باشیم، کمتر احتمال دارد در دام لنگرهای ذهن بیفتیم.
راه حل دم دست
راه حل دم دست (Availability heuristic) نوعی سوگیری شناختی است که طی آن فرد احتمال وقوع یا تکرار هر رویداد را بر اساس تعداد دفعاتی که میتواند آن احتمال را به یاد آورد میسنجد. به همین دلیل راه حل دم دست میتواند باعث خطا در قضاوت شود.
اگر از افراد بپرسیم کدام شغل خطرناکتر است: پلیس یا چوببُر، از آنجایی که ممکن است مثالهای آمادهای از اخبار شلیک به ماموران پلیس در ذهن داشته باشیم، شاید نتیجه بگیریم پلیس بودن خطرناکتر است، در حالی که آمار نشان میدهد که چوببُرها آسیب بیشتری در حین کار میبینند تا ماموران پلیس.
راه حل دم دست یک میانبر ذهنی است که در ارزیابی مفاهیم یا تصمیمها بر آن چه که سریعا به خاطر آورده میشود تکیه میکند. راه حل دم دست یعنی اگر مثالی به یاد آورده میشود پس حتماً مهم بوده یا حداقل مهمتر از نمونههایی بوده که به راحتی به خاطر نمیآیند. تحت تاثیر راه حل دم دست، افراد تمایل دارند اطلاعات تازهتر را اساس قضاوت قرار دهند و در نتیجه ذهن به سمت آنها سوگیری میکند.
مثلاً اگر از افراد بپرسیم که آیا در زبان فارسی واژگانی که با حرف ب آغاز میشود تعداشان بیشتر است یا واژگانی که حرف سومشان ب است؟ در این حالت افراد راحتتر واژگانی را که با حرف ب آغاز میشود به خاطر میآورند و در نتیجه احتمال اینکه نتیجه بگیرند واژگانی که با حرف ب آغاز میشود بیشترند در حالی که چنین نیست.
عبارت راه حل دم دست را برای نخستین بار در سال ۱۹۷۳ دو دانشمند برجسته علوم شناختی، آموس تورسکی و دنیل کانمن به کار بردند. یکی از آشکارترین مثالهای راه حل دم دست، تاثیری است که نمونههای حی و حاضر بر ذهن دارد. مثلاً پس از دیدن یک فیلم قوی با موضوع فاجعه هستهای فرد ممکن است متقاعد شود که احتمال وقوع یک جنگ یا حادثه هستهای خیلی بالاست. نمونه دیگرش رانندگی است. اگر فرد شاهد واژگون شدن یک ماشین در جاده باشد، تصور میکند احتمال اینکه خودش درگیر تصادف شود بالاست. هر چقدر ذهنش بیشتر درگیر آن فیلم یا تصادف باشد، صحنههای آن فیلم یا تصادف در ذهنش تکرار میشود و در نتیجه باور به نتیجهگیریهایش قویتر میشود.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، تکیه بر اخبار و اطلاعاتی که دردسترس هستند به جای توجه به آمار و حقایق احتمال چنین سوگیری شناختی را بالا میبرد. مثلاً فردی که پیگیر اخبار است ممکن است گمان کند که تروریسم بزرگترین تهدید برای جان افراد در جهان است. دلیل چنین برداشتی واضح است، چون مدام درباره تروریسم و قربانیان آن اخبار دریافت میکند. با تحلیل آمار علل مرگ و میر به این نتیجه میرسیم که عواملی همچون اضافه وزن و تصادف صدها برابر بیشتر جان انسانها را میگیرد تا تروریسم.
روانشناسان دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس اخیرا آزمایشی را ترتیب دادند و از شرکتکنندگان خواستند که لوگوی شرکت اَپِل را از حفظ روی کاغذ بکشند. از میان هشتاد و پنج دانشجوی دوره لیسانس فقط یک نفر لوگو و زوایایش را به درستی طراحی کرد. در مرحله بعد به شرکتکنندگان تعدادی لوگوی مشابه نشان داده شد و از آنان خواسته شد بگویند کدام لوگوی واقعی اپل است. بیش از نیمی پاسخ غلط دادند. جالب این که پنجاه و دو نفر از شرکتکنندگان حداقل از یکی از محصولات اپل استفاده میکردند اما نتایج تفاوت معناداری بین کاربران محصولات اپل و دیگران نشان نمیداد. چطور این اتفاق میافتد در حالی که قرار است لوگو طوری طراحی شود که همیشه در خاطر بماند؟ آن هم لوگوی شرکتی که جزو شناختهشدهترینهاست؟ دلیل آن راه حل دم دست است. لوگو همیشه پیش چشم ماست اما لزوما جزو مثالهای همیشه حی و حاضر در ذهن ما نیست.
راه حل دم دست احتمال وقوع هر رویداد را بر اساس در دسترس بودن اطلاعات مربوط به آن واقعه در حافظه حدس میزند. اگر نمونههایی از یک رخداد به علت اینکه اخیرا دربارهشان اطلاعات کسب کردیم، سریع به ذهن متبادر شود، ذهن ممکن است به اشتباه برداشت کند که آن رخداد امری معمول است. تحقیقات نشان میدهند که هر بار اخبار مربوط به سقوط هواپیما از رسانهها پخش میشوند، برخی افراد ممکن است تا مدتی گمان کنند سقوط هواپیما امری معمول است و از سفر با هواپیما خودداری کنند.
افراد به اطلاعاتی که در دسترس است بیش از حد اعتماد میکنند. مشکل زمانی است که این بیشاعتمادی به تصمیم و رفتار جدید منجر میشود. مثلاً وقتی شخص اخباری درباره رکود اقتصادی و اخراج گسترده کارمندان در ادارات و شرکتها میخواند، احتمال بیشتری وجود دارد تصور کند شغلش در معرض خطر است، چه بسا بسیار هم نگران و مضطرب شود.
نمونه دیگرش برمیگردد به زمانی که فجایع طبیعی رخ میدهد. تحقیقات مختلف نشان میدهند که افراد پس از یک فاجعه طبیعی بیشتر به خرید بیمههای منزل و دارایی رو میآورند.
البته راه حل دم دست همیشه بد نیست و بسیاری اوقات باعث میشود با یادآوری لغزشهای گذشته از تکرارشان جلوگیری کنیم. مشکل زمانی است که راه حل دم دست میشود تنها منبع تصمیمگیری و قضاوت. اگر پدیدهای در ذهن پرُرنگتر است، دلیل نمیشود که آن پدیده متداولتر یا مهمتر باشد. بهتر است هر گاه زمان انتخاب و تصمیمگیری فرا رسید، ابزارها و منابع مختلفی را به کار گیریم.
چشم و هم چشمی
اثر چشم و همچشمی (bandwagon effect) نوعی سوگیری شناختی است که طی آن، فرد عملی را فقط به این دلیل انجام میدهد که دیگران نیز دارند همان کار را میکنند. در این حالت فرد به باورهای خود توجه چندانی ندارد و پس از اینکه عملی را انجام داد به باورهای خویش رجوع میکند. اگر عمل با باورهایش مطابقت داشت ارزش زیادی برای باور خود قائل میشود، اگر با باورش تناقض داشت، باورش را نادیده میگیرد.
تمایل به پیروی از اعمال و افکار دیگران ناشی از گرایش افراد به همنوایی است. گاهی اوقات هم به این علت است که تنها منبع اطلاعات فرد، دیگرانند. هر دو دلیل اما شاهدی بر تمایل به همرنگی با جماعت است.
اثر چشم و همچشمی تاثیری چه بسا گسترده بر پدیدههای جمعی میگذارد. رأی دادن یکی از اموری است که اثر چشم و همچشمی خیلی خوب در آن پیداست. تحقیقات نشان میدهد بسیاری از مردم تمایل دارند به فرد یا حزبی رای دهند که گمان میکنند احتمال پیروزیاش بالاست به این امید که جزو “برندهها” قرار بگیرند. در نظرسنجیهای سیاسی اجتماعی نیز افراد در اثر چشم و همچشمی عقایدشان را به عقیده اکثریت تغییر میدهند.
روانشناس برجسته فقید و استاد سابق دانشگاه ییل، مظفر شریف، از نخستین کسانی بود که چنین اثری را در یک آزمون نشان داد. وی علاقهمند بود بداند چگونه افراد عقایدشان را به خاطر همرنگی با جماعت تغییر میدهند. به همین منظور وی از شرکتکنندگان خواست در اتاقی تاریک به نقطه روشن کوچکی چند متر آنطرفتر خیره شوند و تخمین بزنند چند بار نقطه روشن به حرکت در میآید. حقه آزمایش در این بود که نقطه هیچ حرکتی نداشت. در واقع اگر حرکتی هم به ذهن میآمد ناشی از نوعی توهم بصری بود. روز اول افراد رقمهای متفاوتی را ذکر کردند. اما از روز دوم تا روز چهارم، افراد بر یک یا دو عدد تخمینی توافق میکردند و بقیه نیز همصدا میشدند. مظفر شریف بعدا در گزارش مفصلی از این شبیهسازی نشان داد که چگونه هنجارهای اجتماعی در جامعه بسط مییابند و چهارچوب ارزیابی رفتار اجتماعی را شکل میدهند.
اثر چشم و همچشمی در سلامت جامعه نیز مؤثر است. به عنوان نمونه در هر جامعهای افرادی هستند که به روشهای درمانی خاصی عقیده دارند به این دلیل که افراد زیادی به آن باور دارند در حالیکه این روشها هیچ پشتوانه علمی ندارند.
اثر چشم و همچشمی در طرفداری از تیمهای ورزشی نیز مؤثر است؛ اگر تیمی لیگ را با چند پیروزی پیاپی آغاز کند، طرفداران بیشتری در ورزشگاه حضور پیدا میکنند.
تحقیقات درباره نحوه تصمیمگیری خریداران سهام در بورس نشان میدهد که بسیاری از خریداران به محض این که سر زبانها میافتد که ارزش فلان سهام در حال افزایش است، همان سهام را میخرند. مقایسه رفتار همین خریداران نشان میدهد که چشم و همچشمی باعث میشود بسیاری از آنان پیش از تصمیمگیری زمان کمتری را در مقایسه با خریدهای دیگر صرف تحقیق کنند.
جای دیگری که چشم و همچشمی خودش را خوب نشان میدهد جلسات کاری است. فرض کنید در یک جلسه کاری هستیم و رئیس درباره موضوعی نظر موافقان و مخالفان را جویا میشود. تحقیقات علوم شناختی نشان میدهد در چنین موقعیتی هر چقدر اشخاص بیشتری نظر موافقشان را اعلام کنند، افراد بیشتری تمایل پیدا میکنند در آن گروه قرار گیرند حتی اگر در ابتدا مخالف فکر میکردهاند.
عالم سیاست و تجارت نیز از اثر چشم و همچشمی برای دستکاری و نفوذ در باورهای افراد بهره میگیرد. به همین دلیل در تبلیغات سیاسی و تجاری دلالتهای زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه عده زیادی دارند فلان کار را میکنند پس حتماً فلان عمل خوب یا قابل قبول است. اینجاست که ممکن است فرد بدون اینکه ارزشها و باروهای شخصی خویش را مرور کند اسیر چشم و همچشمی شود.
چشم و همچشمی باعث میشود فرد فارغ از باور و تمایل حقیقی خویش از دیگران پیروی کند. شاید بهتر باشد پیش از هر تصمیمگیری میزان تاثیرگذاری دیگران را بسنجیم و مطمئن شویم که بدون فکر از دیگران پیروی نمیکنیم.
انتقاد گرایی
اعتقادگرایی (Belief Bias) تمایلی است ذهنی که در آن فرد هر استدلال را با توجه به باورپذیری نتایجش قضاوت میکند به جای اینکه قدرت استدلال را بررسی کند. به بیان دیگر اعتقادگرایی باعث میشود فرد در ارزیابی استدلالهای مختلف فقط به این نکته توجه کند که نتایج هر استدلال چقدر با باورها و اعتقادات شخصی وی همخوانی دارد.
معنای این پدیده این است که افراد اغلب استدلالی را میپذیرند که با باورهایشان سازگار است بیآنکه حتی منطقی بودن دلایل را در نظر بگیرند. در این حالت فرد تمایل دارد استدلالی را حتی اگر منطقی و عقلانی باشد، در صورتی که خارج از نظام ارزشی او باشد، رد کند.
الکساندر لوریا (۱۹۷۷-۱۹۰۲)، استاد دانشگاه قازان روسیه و از برجستهترین دانشمندان روانشناسی اعصاب در قرن بیستم، در سال ۱۹۷۶ پژوهشی را در میان کشاورزان بیسواد آسیای مرکزی انجام داد تا قدرت استدلال آنان را بسنجد. او در مصاحبه با آنان از ساختارهایی این چنینی استفاده میکرد: “در کشور آلمان شتر وجود ندارد. شهر الف در آلمان واقع است. آیا در شهر الف شتر وجود دارد؟”
پاسخهایی که گرفت شبیه این جملات بودند: “نمیدانم، من آلمان نرفتهام”، “اگر شهر بزرگ است ممکن است شتر پیدا شود.” وی مصاحبه را با طرح جملاتی نظیر “اگر هیچ شتری در کل آلمان نباشد چطور؟” ادامه میداد. پاسخها دوباره شبیه همان پاسخهای پیشین بود یا چیزی شبیه به این که “اگر شهر الف کوچک است ممکن است جایی برای شترها نباشد.”
از دیگر سؤالاتی که لوریا پرسید رنگ خرسها بود. گفتگویش با یکی از کشاورزان این چنین بود:
لوریا: “در سرزمینهای شمالی و خیلی دور که همه جا پوشیده از برف است خرسها همه سفید هستند. منطقه الف در سرزمینهای شمالی واقع است. خرسهای آن منطقه چه رنگیاند؟”
شرکتکننده در تحقیق: “خرسها انواع متفاوتی دارند. نمیدانم، من فقط خرس سیاه دیدم. رنگ دیگری ندیدم. هر منطقه حیوانات خاص خودش را دارد.”
لوریا: “درست است اما سؤال من این بود که خرسهای منطقه الف چه رنگیاند؟”
شرکتکننده: “ما همیشه درباره چیزی که به چشم میبینیم حرف میزنیم نه آنچه نمیبینیم.”
لوریا: “اما کلمات من چه پاسخی را القا میکند؟”
شرکتکننده: “خب ببینید سؤال شما را فقط کسی میتواند چواب دهد که آنجا بوده و اگر کسی آنجا نبوده نمیتواند بر اساس حرفهای شما جواب دهد. اگر مثلاً یک مرد شصت یا هشتاد ساله خرس سفید دیده، خب میشود به او اعتماد کرد، اما خب من ندیدم پس نمیتوانم جواب دهم.” (در اینجا یک کشاورز جوان داوطلب میشود و میگوید از حرف شما چنین بر میآید که خرسهای منطقه الف سفیدند.)
لوریا: “خب حالا کدامیک از شما درست میگویید؟”
شرکتکننده: “او جواب خودش را دارد من هم جواب خودم را. بیشتر از این هم پاسخی برایتان ندارم.”
لوریا از این تحقیق مفصل نتیجه گرفت که اعتقادگرایی اجازه نمیدهد افراد منطقی فکر کنند زیرا فقط به نتایج استدلال تکیه میکنند و وقتی نتایج خارج از باورهایشان است، کل استدلال را نادیده میگیرند.
دانش هر فرد مجموعهای است از حقایق و اعتقادات فردی. مسئله این است که شخص در مراجعه به دانش شخصی خود برای کدام وزن بیشتری قائل است.
اثر اعتقادگرایی در جاهایی که فرد لازم است نتایج مشاهدهاش را گزارش کند بیش از پیش نمایان میشود. مثلاً محققی را فرض کنید که مشغول بررسی تاثیر نماز در سلامتی است. محققی که باز فکر میکند ابتدا دادههایش را گردآوری میکند و سپس نتایجش را مبتنی بر دادههایش گزارش میکند. اما محققی که خودش به شدت مذهبی است ممکن است تفسیری از دادهها به دست دهد که در طرفداری از نماز به عنوان عامل سلامتی باشد. محققی نیز که ضد مذهب است ممکن است از آن قسمت از دادهها که به نفع نماز باشد صرفنظر کند.
جنیفر کاپلان، استاد گروه آمار و احتمال دانشگاه ایالتی میشیگان، در تحقیقی در سال ۲۰۱۷ نشان داد یکی از چالشهای آموزش روشهای آماری، مقابله با اعتقادگرایی است. در این تحقیق مشخص میشود که وقتی آمار با اعتقادات پژوهشگر در تناقض است، احتمال اینکه پژوهشگر اسیر اعتقادگرایی شود بسیار بالاست. کاپلان توصیه میکند که باید به دانشجویان آمار شکگرایی را آموزش داد تا در زمان گزارش و نتیجهگیری تحت تاثیر این سوگیری شناختی قرار نگیرند، چه وقتی نتایج با باورهایشان سازگار است چه وقتی که خارج از دایره نظام اعتقادیشان است.
از نگاه کَلِب لَک، روانشناس بالینی و استاد دانشگاه اکلاهامای مرکزی، شاید مهمترین درسی که بتوان از اعتقادگرایی گرفت مربوط است به آداب گفتگو. وی بر این باور است که به جای اینکه به طرف مقابل بگوییم تو اشتباه فکر میکنی، بهتر است تبیین کنیم چرا من فلان اعتقاد را دارم و از طرف مقابل بخواهیم برایمان روشن کند که چرا وی اعتقادش چیز دیگری است. این گونه بهتر میتوان سوگیری اعتقادی را تشخیص داد و احتمالا بهتر میتوانیم درک کنیم که آیا داریم خودمان را گول میزنیم یا نه. ضمن اینکه گفتگو سازندهتر خواهد بود.
وقتی مسئلهای خارج از نظام باورهای شخص است، صرف منطقی بودن و فهرست کردن سود و مزایا کافی نیست تا دیگران را قانع کنیم. برعکس بهتر است تمرکز بر این باشد که چگونه فلان چیز یک مسئله واقعی را برای افراد حل میکند در عین حال که قرار نیست از نظام اعتقادیشان خارج شوند. بیشتر افراد راه حل را بیشتر از صورت مسئله دوست دارند.
نقطه ی کور تعصب
نقطه کور تعصب (Bias blind spot) یک سوگیری شناختی است که فرد تعصب را در قضاوتهای دیگران تشخیص میدهد اما در قضاوتهای خودش نه.
عبارت نقطه کور تعصب را نخستین بار امیلی پرونین، استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون و همکارانش دانیل لین و لی راس، به کار بردند.
ظهور و بروز نقطه کور تعصب در افراد متفاوت است. به نظر میرسد نقطه کور تعصب، به عنوان یک ویژگی فردی پایدار، قابل اندازهگیری است. تحقیقات نشان میدهند داشتن چنین نقطه کوری به هنر تصمیمگیری ربطی ندارد؛ تقریبا همه میپندارند کمتر از دیگران جانبدارند، فارغ از اینکه آیا خود تصمیمات خوبی میگیرند یا خیر.
نتایج یک تحقیق در ایالات متحده حاکی است در میان ششصد شرکت کننده، بیش از ۸۵% باور داشتند از میانگین جامعه آمریکا کمتر تعصب دارند و فقط یک شرکتکننده عقیده داشت که قطعا از میانگین جامعه متعصبتر است.
تحقیق مفصل و مشترک دانشمندان دانشگاه کارنگی ملون، دانشگاه کالج لندن، دانشگاه بوستون و دانشگاه کلرادو هم آشکار کرد که باور به اینکه دیگران از ما متعصبترند ممکن است بر قضاوت و رفتار تاثیر مخربی بگذارد از جمله اینکه گوش فرد به مشورت، اندرز و توصیههای دیگران بسته شود. افرادی که نقطه کور تعصبشان بشدت فعال است حتی به شرکت در جلسات حرفهای، بازآموزی، پرورشی و آموزشی مقاومت نشان میدهند.
یک تحقیق دیگر در میان پزشکانی انجام گرفت که از شرکتهای داروسازی هدیههای تبلیغاتی میگرفتند. هنگامی که از آنها پرسیده شد آیا این هدیهها در نوشتن نسخه و تجویز دارو تاثیر دارد تقریبا همه گفتند خیر. سؤال بعدی این بود که آیا این هدایا ناخودآگاه در تصمیمات همکارانشان تاثیر میگذارد؟ اکثریت موافق بودند و چون پرسیده شد آیا ممکن است تصمیمات آنان نیز ناخودآگاه تحت تاثیر هدایا قرار گیرد بیشتر شرکت کنندگان اظهار کردند که هیچ خاطرهای از نسخهای ندارند که تحت تاثیر هدایا نوشته شده باشد.
این همان نقطه کور تعصب است که هر کس به نوعی درگیرش است.
این قضیه خودش را در شبکههای اجتماعی نیز نشان میدهد. اغلب در شبکههای اجتماعی نظراتی میبینیم که دیگران را مدام متهم به جانبداری و تعصب میکنند یا سیاستمدارانی که روزنامهنگاران را به همین بهانه سرزنش میکنند در حالی که همین افراد در این خیال باطلند که خود منصف و معتدلند.
نقطه کور تعصب نتیجه عدم توجه است و عدم توجه خطایی شناختی است. در سال ۱۹۹۹، دو روانشناس دانشگاه هاروارد، دانیل سایمون و کریستوفر جارویس، آزمون نغزی را طراحی کردند. آنان ویدئویی از یک بازی بسکتبال را برای شرکتکنندگان پخش کردند و از آنان خواستند تعداد پاسهای هر تیم را بشمرند. در حین آن بازی، فردی که خودش را به شکل گوریل درآورده بود به وسط زمین بازی میرود، چند مشت به سینهاش میکوبد و از صحنه خارج میشود. در کمال ناباوری نزدیک به نیمی از شرکتکنندگان چنان بر شمارش پاسها تمرکز کرده بودند که کلا گوریل را ندیدند. نقطه کور محصول بیتوجهی است.
برای مقابله و تشخیص نقطه کور تعصب کافی است پیش از قضاوت در باره نظر دیگران، نظر خودمان را مرور و به منابع علمی و افراد مطلع رجوع کنیم تا پشتوانه قویتری برای آرای خود فراهم آوریم.
پشتیبانی از انتخاب
پشتیبانی از انتخاب (Choice-supportive bias)، نوعی سوگیری شناختی است که ذهن تمایل دارد به گزینهای که انتخاب کرده ویژگیهای مثبتی نسبت دهد.
فرض کنید ریحانه گزینه الف را بر گزینه ب ترجیح میدهد. اینجا بسیار محتمل است ریحانه خطاهای گزینه الف را نادیده بگیرد یا کم اهمیت بشمارد اما خطاهای گزینه ب را برجسته کند، از ویژگیهای خوب گزینه الف آشکارا سخن بگوید و از ویژگیهای مثبت گزینه ب چشمپوشی کند. برای نمونه افراد معمولا پس از اینکه چیزی را میخرند احساس مثبتی دارند حتی اگر آنچه را که خریدهاند نواقصی داشته باشد از این رو پشتیبانی از انتخاب را “عقلانیسازی پس از خرید” هم نامیدهاند.
وقتی تصمیمی را که در گذشته گرفتیم مرور میکنیم، ذهن خاطرهها را چنان منحرف میکند که گویی آنچه فرد انتخاب کرده بهترین گزینه ممکن بوده است. بنابراین هرگاه شخص از میان گزینهها دست به انتخاب میزند، تمایل ذهن این است که ویژگیهای بیشتر مثبت و کمتر منفی را به انتخابهایش نسبت دهد (و همینطور برعکس درباره گزینههای رد شده). در نتیجه فرد احساس خوبی به خود و انتخابش پیدا میکند و از تصمیمهای بد کمتر احساس پشیمانی میکند.
در پژوهشی که سال ۲۰۰۰ در دانشگاه پرینستون انجام گرفت برای شرکتکنندگان چهار سناریوی مختلف مطرح و از آنها خواسته شد که گزینهای را انتخاب کنند. شرکتکنندگان باید بین دو خانه، دو متقاضی شغل، دو نفر برای قرار عاشقانه و بالاخره بین پرواز با دو شرکت هواپیمایی دست به انتخاب میزدند. سناریوها طوری طراحی شده بود که ویژگیهای مثبت و منفی هر گزینه تقریبا برابر بودند. بعد از انتخاب، از شرکتکنندگان خواسته شد ویژگیهای انتخابهایشان را به یاد بیاورند. آنان در مورد گزینه انتخابیشان ویژگیهای مثبت بیشتری را به یاد آوردند، در حالی که وقتی به گزینههای رد شده رسیدند بیشتر خصوصیات منفی را ذکر کردند.
نتایج همین پژوهش و مطالعات مشابه نشان میدهند که با افزایش سن و تجربه، تاثیر پشتیبانی از انتخاب بیشتر میشود.
یکی از راههای مبارزه با پشتیبانی از انتخاب این است که درباره انتخابهایمان خوب بیندیشیم و سعی کنیم دلایل اولیه انتخاب را دقیق به خاطر داشته باشیم. مثلاً ممکن است معیارهایی را برای خرید ماشین مد نظر داشته باشیم اما بعد از اینکه ماشینی را میخریم ممکن است معیارهای مثبتی را به آن نسبت دهیم که اصلا در میان دلایل اولیهمان جایی نداشتهاند. یادآوری دقیق دلایل اولیه کمک میکند ببینیم ماشینی که خریدهایم تا چه حد پاسخگوی نیازهای واقعی ماست.
یک سناریوی فرضی دیگر را مرور کنیم تا قضیه روشنتر شود. میلاد برای خرید یک سری مایحتاج روزانه به بازار میرود. در حالی که مشغول خرید است از یک پیراهن به شدت خوشش میآید. پیراهن هم خوشرنگ است هم اندازه. وقتی شریک زندگیاش از وی میپرسد چه شد که این پیراهن را خریدی، میلاد شروع میکند به عقلانی سازی خریدش با جملاتی نظیر “واسه فلان مهمونی که قراره بریم یه پیراهن لازم داشتم” یا “دیدم قیمتش واقعاً مناسبه” یا “واقعاً جنسش خوبه و سالها کار میکنه”. در اینجا ذهن میلاد به خوبی از انتخاب او پشتیبانی میکند. بعلاوه گفتن این جملات از سنگینی بار عذاب وجدان ناشی از خرید آنی میکاهد.
گاهی اوقات نیز ذهن از انتخاب پشتیبانی میکند چون فرد نمیخواهد بپذیرد که تحت تاثیر تبلیغات فروشنده تصمیم گرفته است، در نتیجه به جای پشیمانی انتخابش را عقلانی میکند.
فناوری به پشتیبانی از انتخاب دامن زده است. دلیلش هم این است که اطلاعات زیادی که از طریق فناوری به دست میآید هر روز ما را به انتخاب مدام سوق میدهد و پشتیبانی از انتخاب نیز باعث میشود مدام در بند انتخابهای پیشین بمانیم. در نتیجه شاید آگاهی درباره این مفهوم امروز بیش از هر زمانی مثمر ثمر است.
همه انسانها مدام در حال انتخاب و تصمیمگیری هستند و هر تصمیمی انسان را به پیش میبرد. در عین حال از هیچ تصمیمی نباید کورکورانه دفاع کرد یا پنداشت که آن تصمیم در هر حالتی بهترین تصمیم بوده است. جان استوارت میل، فیلسوف برجسته قرن نوزده، بر این باور بود که ریشه نیمی از خطاهای مهلک انسانی در خودداری از نقد پس از تصمیمگیری است.
خوشه انگاری
خوشهانگاری (clustering illusion) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن تمایل دارد رد و نشان یک ارتباط را در میان اجزای یک مجموعه پیدا کند در حالی که آن اجزا تصادفی گرد هم آمدهاند؛ مثلاً وقتی شخص به ابرها یا به رگههای شاخه درختان نگاه میکند، در آنها شکلهای معنادار میبیند.
دلیل نامگذاری این سوگیری شناختی این است که در علوم دادهکاوی و آمار، در اثر این سوگیری، محقق ممکن است تعدادی داده تصادفی را اشتباهی خوشهای از دادههای مرتبط یا مشابه بپندارد.
تامِس گیلوویچ، استاد روانشناسی دانشگاه کُرنل، یکی از پژوهشگرانی است که درباره خوشهانگاری تحقیقات مفصلی انجام داده است. بر طبق تحقیقات وی این وهم ناشی از نیاز انسان به دوراندیشی است و در حقیقت با این کار میکوشد در مجموعهای از دادههای غیر مرتبط، ارتباطی معنادار بیابد. کشف ارتباط یعنی پیشبینیپذیری بالاتر. قدرت پیشبینی بالاتر یعنی تقویت عاقبتاندیشی. همه اینها باعث میشود تا در بیارتباطی ارتباط ببیند و دچار خوشهانگاری شود و الگوهایی را میبیند که در واقع وجود ندارند.
دلیل دیگر این است که مغز پیش از هر چیز موجودات و اشیا را به صورت طرحهای کلی درک میکند و سپس به جزییات توجه میکند، مثلاً از هیبت چیزی که از دور میبیند سریعا درک میکند یک سگ آنجاست. ادراک اینچنینی بسیار مفید است اما همین نوع ادراک باعث میشود طرحهایی را ببینیم که وجود ندارند.
این قضیه حتی درباره درک شنیداری انسان صادق است، مثلاً انسان وقتی به سر و صدای بخاری یا کولر گوش میدهد گاهی اوقات گمان کند صداهایی معنادار میشنود.
یکی دیگر از نمونههای خوشهانگاری مفهومی است که به “مغالطه دست گرم” مشهور است. در این مغالطه برخی تصور میکنند که مثلاً وقتی یک بازیکن بسکتبال پرتابش به گل تبدیل میشود، اصطلاحا دستش گرم میشود و احتمال اینکه پرتاب بعدیاش گل شود افزایش مییابد. پژوهشها نشان دادهاند ارتباط مثبتی میان نتایج پرتابهای مکرر وجود ندارد. خوشهانگاری در ورزشهای دیگر نیز بین طرفداران شایع است.
یک مثال تاریخی اثر خوشهانگاری برمیگردد به سالهای ابتدایی قرن بیست و یک که چند مورد سرطان پستان در کارمندان یک استودیوی تلویزیونی در ایالت کوئینزلند استرالیا گزارش شد. شایعات به سرعت قوت گرفت مبنی بر اینکه احتمالا محیط کار از عوامل اصلی است. تحقیقات اما نشان داد با اینکه شیوع سرطان پستان در آن سازمان از میانگین ایالت بالاتر است اما این کاملا تصادفی اتفاق افتاده و ربطی به محیط کار و سبک زندگی کارمندان آنجا ندارد.
مثال دیگر این نوع سوگیری به مغالطه قمارباز مشهور است. مغالطه قمارباز باور غلطی است که بر اساس آن فرد به اشتباه میپندارد احتمال یک پیشآمد مستقل در یک سلسله اعمال تصادفی به پیشآمدهای قبلی وابسته است. بر این اساس مثلاً یک تخته نردباز ممکن است بعد از اینکه دو بار جفت شش میآورد به غلط تصور کند احتمال آنکه در پرتاب بعدی هم جفت شش بیاید افزایش مییابد. یا مثلاً یک پوکر باز بعد از این که سه بار پشت سر هم به لطف برگ آخر دستش رنگ میشود در دست بعدی به غلط فکر کند احتمال رنگ بالاست. قمارباز به راحتی میتواند دچار این وهم شود و شکستهای سنگینی بخورد در حالی که به راحتی میشود از دام خوشهانگاری گریخت.
کشف شکلهای معنادار در ابرها لذتبخش است. اما اگر خوشهانگاری مبنای تصمیمگیری شود دیگر نمیتوان به نتایج لذتبخش امیدوار بود. بهتر است احتمال هر پیشآمدی را ابتدا مستقل بررسی کنیم و بعد تصمیم بگیریم تا در تله خوشهانگاری نیفتیم.
محافظه کاری
محافظهکاری (Conservatism) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن اطلاعات و شواهد قدیمی را بر اطلاعاتی که تازه به دست آورده ترجیح میدهد.
محافظهکاری به عنوان یک سوگیری شناختی ربطی به محافظهکاری در عالم سیاست ندارد. هر کسی در هر طیف سیاسی ممکن است در بند این خطای معرفتی گرفتار شود. در فرایند تصمیمگیری و قضاوت وقتی پای محافظهکاری در میان باشد، ذهن وزن بیشتری برای دادههایی که از پیش داشته قائل میشود و به شواهد جدید اهمیتی نمیدهد. مثلاً سالها طول کشید تا مردم بپذیرند زمین گرد است زیرا همچنان بر درک قبلی که زمین صاف است پافشاری میکردند.
تحقیقات دانشگاهی نشان میدهند که خریداران سهام در بازار بورس وقتی میبینند درآمد یک شرکت چندین سال متوالی روند صعودی داشته، به این باور میرسند که این روند ادامه خواهد یافت در نتیجه دچار خوشبینی بیش از اندازه میشوند. این خوشبینی، محافظهکاری را در آنان تقویت میکند. به همین منوال وقتی خبرهایی درباره روند نزولی سود همان شرکت دریافت میکنند، اطلاعات جدید را کماهمیت میشمارند و به سرمایهگذاریشان ادامه میدهند یا خیلی دیر واکنش نشان میدهند. محافظهکاری در سرمایهگذاری میتواند زیانبار باشد.
محافظهکاری میتواند روند پردازش اطلاعات را در ذهن خدشهدار کند. وقتی ذهن اطلاعات پیچیده فراوانی را دریافت میکند، فرد دچار دلهره و اضطراب میشود. آسانترین گزینه پیش روی ذهن برای رفع نگرانی چسبیدن به باورهای قبلی است و در نتیجه محافظهکاری رخ میدهد. برعکس اگر فرد تلاش کند به آرامی و از روی حوصله درباره اطلاعات دریافتی فکر کند و کمکم پیچیدگیشان را درک کند، روند پردازش اطلاعات و واکنش به آن از گزند محافظهکاری در امان خواهد ماند.
اجازه دهید دو سناریوی فرضی را با هم بررسی کنیم.
سناریوی یک: کیارش سالهاست مشتری شرکت الف است. شرکت الف محصولات ورزشی تولید میکند. کیارش سالهاست از محصولات این شرکت راضی است. شرکت الف اعلام میکند که محصول جدید این شرکت پس از دو سال انتظار دو ماه دیگر به بازار عرضه میشود و در نتیجه پیشفروش محصول را آغاز میکند. کیارش به عنوان یک مشتری وفادار محصول را در ایام پیشفروش خریداری میکند. دو هفته میگذرد و شایعاتی به گوش میرسند مبنی بر اینکه محصول جدید هنوز آماده ورود به بازار نیست. کیارش این شایعات را جدی نمیگیرد. یک ماه بعد شرکت در اطلاعیهای بلند بالا اعلام میکند که برخی مشکلات فنی باعث شده تحویل محصول چند هفته عقب بیفتد. کیارش در این مرحله بدون خواندن جزییات اعلامیه و تحقیق درباره اطلاعات جدید، بر مبنای تجربه گذشته از خرید صرفنظر نمیکند با اینکه مبلغ بالایی پرداخت کرده است. در حقیقت محافظهکاری باعث میشود کیارش به اطلاعات جدید بیاعتنا باشد در صورتی که شاید تصمیم عاقلانهتر برای کیارش این است که مبلغ پرداختی را پس بگیرد و منتظر بماند تا محصول به بازار عرضه شود و آنگاه تصمیم بگیرد.
سناریوی دو: دنیا پس از چندین ماه کار و تلاش، تصمیم میگیرد خانوادهاش را در اولین تعطیلات به سفر ببرد. او پس از یک هفته تحقیق، یک بسته مسافرتی شامل پرواز و اقامت در یک هتل خوب در یک ساحل بینظیر را با قیمتی بسیار مناسب پیشخرید میکند. یک هفته مانده به سفر، پیشبینی سازمان هواشناسی حکایت از آن دارد که طوفانی شدید قرار است همان منطقه ساحلی را در همان ایامی که دنیا و خانوادهاش آنجا هستند درنوردد. او میداند که با توجه به این اطلاعات جدید باید سفر را لغو کند اما در عین حال دنیا دوست ندارد از سفر صرفنظر کند و در نتیجه صدایی در ذهنش میگوید “حالا ببینیم چه میشود” یا “حالا برویم اگر خیلی وضع خراب شد فکری میکنیم یا اصلا از هتل بیرون نمیرویم.” این ندای محافظهکاری در ذهن دنیاست زیرا سخت است تصمیم خیلی خوبی را که پیشتر گرفته شده به خاطر شرایط جدید لغو کرد.
محافظهکاری سبب میشود برخی تصمیمات خوب هیچگاه گرفته نشوند در نتیجه باید همیشه حواسمان به اثر محافظهکاری جمع باشد. نکته کلیدی در کاهش اثر محافظهکاری سازگاری با موقعیت جدید و اهمیت دادن به واقعیتهای ملموس است. بهینهسازی تصمیمگیری ممکن نیست مگر بدون تردید درباره تمام دادههای موجود فکر و سپس تصمیم نهایی را اتخاذ کنیم.
فروپاشی انگاری
فروپاشیانگاری (ِDeclinism) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن گرایش به گذشتهنگری مثبت و آیندهنگری منفی دارد و بر این باور است که یک جامعه یا نهاد رو به زوال است.
در نتیجه این سوگیری شناختی فرد به غلط تصور میکند که قدیم گل و بلبل بوده و در نتیجه نگاهی فراقزده به گذشته در او شکل میگیرد. در این فرایند ذهنی لحظات سخت و خاطرات بد گذشته در ذهن کمرنگ و دشواریهای زمان حال پر رنگ میشوند. تحقیقات نشان میدهند که میان فروپاشیانگاری و مفهوم نوستالژی رابطه نزدیکی برقرار است.
برخی تحقیقات روانشناسی اجتماعی نشان میدهند که هرگاه زمان حال برای فرد غیرقابل تحمل میشود و چالشهای فراوانی را پیش رویش میبیند، ذهن به فروپاشیانگاری روی میآورد. در این حالت ذهن از یک ساز و کار عاطفی استفاده میکند تا تحمل حال را آسانتر کند.
نویسندگان بسیاری از قدیم تا به حال از این مفهوم در آثارشان بهره بردهاند. یک نمونه کتاب “انحطاط و سقوط امپراطوری روم” اثر ادوار گیبون، مورخ انگلیسی است که در شش جلد در اواخر قرن هجدهم منتشر شد. گیبون در این کتاب استدلال میکند که یکی از دلایل سقوط امپراطوری روم این بود که شهروندان کمکم امیدشان را از دست دادند و کاهل شدند و زمام کار را به نااهلان سپردند. در نتیجه توصیه میکند که در هر جامعهای، باورهای خرافی باید جایش را به خردورزی بدهد تا آن جامعه از هم فرو نپاشد
اسوالد اشپنگلر، نویسنده و مورخ آلمانی نیز در کتابی تحت عنوان “فروپاشی مغرب زمین” حدود یک قرن پیش به این مفهوم میپردازد و پیشگویی میکند که تمدن مغرب زمین در شرف از هم پاشیدن است.
اما دلایل ذهنی فروپاشیانگاری چیست؟ نتیجه یک پژوهش مهم که سال ۲۰۰۵ در دانشگاه استفورد انجام گرفت نشان میدهد که ذهن افراد پس از هفتاد سالگی دچار “پرش خاطره” میشود که یکی از دلایل شیوع فروپاشیانگاری در این سنین است. این تحقیق نشان میدهد که فرد پس از هفتاد سالگی خاطرات مربوط به ده تا سی سالگی را خیلی بهتر و شفافتر از خاطرات بعدی و میانسالی به خاطر میآورد. به بیان دیگر ذهن افراد از خاطرات دوران نوجوانی و جوانی ناگهان میپرد به خاطرات زمان حال. در اثر پرش خاطره، گذشتهای که در آن فرد سالم و سرحال بوده با جزییات در یاد میماند و در نتیجه فرد به این نتیجه میرسد که چقدر قدیمها همه چیز بهتر بود.
مثبتنگری به گذشته دلیل دیگری است که دست در دست پرش خاطره به شکلگیری فروپاشیانگاری کمک میکند. تحقیقات علوم شناختی نشان میدهند که هرچه سن انسان بالاتر میرود، ذهن ترجیح میدهد خاطرات مثبت را یادآوری کند تا منفی. به علاوه مغز کمکم خاطرات مثبت را پررنگ میکند و خاطرات منفی را کمرنگ. در نتیجه وقتی هم پرش خاطره وجود دارد هم خاطرات مثبت گذشته پررنگترند، جای تعجب ندارد که امروز بدتر از دیروز به نظر برسد. به زبان علوم شناختی، پرش خاطره در کنار اثر مثبتنگری فروپاشیانگاری را مستحکم میکند.
باور به فروپاشیانگاری زمانی که همهگیر میشود مصیبتبارترین نتایج را به دنبال دارد. در این حالت انتظارات مشترک جامعه کمک میکند به شکلگیری یک پیشگویی خودمحقق اجتماعی. به بیان دیگر فروپاشیانگاری در سطح وسیع باعث میشود افراد امیدها و آرزوهایشان را از دست بدهند و نقش اجتماعیشان را جدی نگیرند، در نتیجه فروپاشی در آن جامعه به تدریج رنگ واقعیت به خود میگیرد.
فروپاشیانگاری در قرن بیست و یکم ابعاد پیچیدهتری به خود گرفته است. از یک طرف بشر در یکی از بهترین و پر رونقترین دوران تاریخ خویش قرار دارد. میزان فقر، بیماری و مرگ و میر به لطف پیشرفتهای علمی پایینتر از هر زمانی است. جوامع بیشتر از هر دورانی تنوع دارند. وضعیت برابری جنسیتی و حقوق دگرباشان و اقلیتها از گذشته بهتر شده است. از طرف دیگر، حجم وسیع اخبار و اطلاعات ناخوشایند که دلالت بر واقعیتهایی دارند که ممکن است حیات بشر را نابود سازد بیش از هر زمانی در معرض دید انسانهاست. در نتیجه هر فردی به راحتی میتواند در دام فروپاشیانگاری اسیر شود.
اگر تلاش کنیم گذشته را دقیقاً به خاطر بیاوریم و در عین حال با فاصله گرفتن از زمان حال از دریچهای بازتر به خودمان و جامعه بیندیشیم، کمتر احتمال دارد در بند فروپاشیانگاری گرفتار شویم.
قالب بندی
افراد به هر انتخاب واکنشهای مختلف دارند. اینکه هر انتخاب در چه قالبی به آنان ارائه میشود در واکنش آنان مؤثر است. تاثیر قالببندی (Framing effect) بر تصمیمگیری، ذهن را دچار سوگیری میکند.
در قالببندی ویژگیهای اساسی یک مسئله تغییر نمیکند و افراد همچنان با گزینهها و نتایج یکسانی روبرو هستند، آنچه تغییر میکند چگونگی تفکر درباره آن مسئله است که منجر میشود به انتخابهای مختلف.
فرض کنید قصد خرید چند قلم کالا را از یک فروشگاه دارید. بین این دو گزینه کدام را احتمالا انتخاب میکنید: گوشت دارای ۲۰ درصد چربی یا گوشت ۸۰ درصد خالص؟ کاندوم با دو درصد احتمال نشت یا کاندوم با ۹۸ درصد احتمال پیشگیری؟ با اینکه گزینهها یکسان است اما پژوهشها نشان میدهد احتمال اینکه بیشتر مردم گزینه با قالببندی مثبتتر را بخرند بالاتر است.
در تحقیقات پیشگامان علوم شناختی، آموس تورسکی و دنیل کانمَن، در اوایل دهه هشتاد میلادی مشخص شد که ذهن قالبها را بر اساس دانشی که دارد به عنوان ضرر یا فایده میبیند. در نتیجه واژهبندی، زمان، مکان و شرایط انتخاب تاثیر زیادی در تصمیمگیری دارد. به همین علت اثر قالببندی مفهومی مهم در روانشناسی انتخاب است.
هر چقدر قالببندی ضرر را در ذهن تداعی کند، تمایل به چشمپوشی از آن انتخاب افزایش مییابد و بر عکس اگر فایده به خاطر بیاورد، ذهن توجه بیشتری میکند. ذهن همیشه فایده قطعی را به ضرر احتمالی و ضرر احتمالی را به ضرر قطعی ترجیح میدهد.
قالببندی یکی از قویترین سوگیریهای شناختی است. قالبها به روشهای زیادی میتوانند بروز کنند؛ از درگیری عاطفی مخاطب گرفته تا فشار اجتماعی.
تحقیقات نشان میدهند وقتی یک گزینه در قالب مثبت با تصویری سودمند ارائه میشود، گرایش به ریسک در ذهن افت میکند اما وقتی همان گزینه در قالب منفی با تصویری مضر عرضه میشود، گرایش به ریسک افزایش مییابد. در توصیف نتایج انتخاب است که سود و زیان آن گزینه خود را نشان میدهد. مثلاً وقتی درباره یک حادثه صحبت میکنیم مهم است ببینیم در چه قالبی آن را ارائه میدهیم؛ بر اساس آمار تلفات یا تعداد نجاتیافتگان.
تصمیمگیری درباره هر مسئله نیز ارتباط مستقیمی دارد با نحوه ارائه و تفسیر صورت مسئله. این قضیه بویژه در زمانی که انسان درباره مسائل مالی یا سلامتی میخواهد تصمیم بگیرد مهمتر هم میشود.
بیماری را در نظر بگیرید که قرار است عمل جراحی مهمی انجام دهد. اینکه پزشک چگونه ریسک عمل جراحی را قالببندی کند، در تصمیم بیمار بسیار مهم است: “از هر صد نفری که این عمل جراحی را انجام میدهند ده نفر جانشان را از دست میدهند” یا “از هر صد نفری که این عمل جراحی را انجام میدهند نود نفر سالم میمانند؟” هر کدام از این جملات تاثیر مستقیم بر تصمیم بیمار دارد.
استادی را در نظر بگیرید که تکلیف مهمی را برای دانشجویانش طراحی کرده است. وی تاریخ مشخصی را برای تحویل تکلیف در نظر میگیرد. حالا استاد میتواند دو نوع قالببندی را برای ترغیب دانشجویان به کار گیرد تا مطمئن شود آنان به موقع تکلیف را تحویل میدهند. در قالببندی مبتنی بر تنبیه استاد به دانشجویانش میگوید “هر کس تکلیفش را تا فلان موقع تحویل ندهد سه نمره از نمرهاش کسر خواهد شد.” در قالببندی تشویق محور او به دانشجویان میگوید “هر کس تکلیفش را تا پیش از مهلت مقرر تحویل دهد، سه نمره پاداش خواهد گرفت.”
مثال دیگر شرایط بازپرداخت وام است. بانک میتواند در قرارداد اخذ وام بنویسد “اگر بازپرداختها سر موعد انجام نشوند، فرد یک درصد جریمه میشود” یا “اگر بازپرداختها سر موقع انجام شوند، فرد در پایان یک درصد پاداش دریافت میکند.”
در پژوهشی از شرکتکنندگان خواسته شد موافقت یا مخالفتشان را با دو عبارت “حمایت از ممنوعیت فحاشی در مکانهای عمومی” و “مخالفت با حق فحاشی در مکانهای عمومی” اعلام کنند. با اینکه هر دو گزینه به یک مفهوم اشاره دارند، بیشتر شرکتکنندگان مخالف گزینه اول و موافق گزینه دوم بودند.
نظام قضایی یکی دیگر از حوزههایی است که تاثیر قالببندی در آن بسیار حیاتی است. استفانوس بیباس، استاد سابق حقوق و جرمشناسی در دانشگاه پنسیلوانیا و قاضی فعلی دادگاههای تجدید نظر در ایالات متحده، از کسانی است که در این باره مطالعات مهمی دارد. تحقیقات وی نشان میدهند که بازداشت پیش از محاکمه تاثیر مستقیمی در پذیرش جرم دارد زیرا اگر متهم واقعاً گناهکار باشد به این نتیجه میرسد که پس از محکومیت، مدت زمان بازداشت از زمان زندانش کم خواهد شد. دلیلش آن است که بودن در قالب زندان پیش از محاکمه، ذهن را متقاعد میسازد که جانب ضرر کمتر را بگیرد.
قالببندی از تکنیکهایی است که در تبلیغات به کار میرود، مثلاً اینکه فلان شرکت در تبلیغ خودروی جدیدش کدام را برجسته کند: امنیت ماشین یا عملکرد موتور؟ این امر برمیگردد به اینکه چه گروهی از مشتریان را در چه رده سنی هدف قرار داده است.
قالببندی حتی در پیگیری اهداف شخصی مهم است؛ اینکه آیا در جستجوی نتایج خوب هستیم یا اجتناب از نتایج بد؟ هر کدام از این قالبها برنامه افراد را دچار تغییر میکند.
هر پیامی به طرق مختلفی میتواند عرضه و درک شود. این مهم است که چه چیزی میخواهیم بگوییم اما مهمتر این است که چگونه و در چه قالبی آن را بیان کنیم.
انگ بی درنگ
انگ بی درنگ (fundamental attribution error) نوعی سوگیری شناختی است که فرد در توضیح و قضاوت رفتار دیگران بر شخصیت و ویژگیهای ذاتی بیش از اندازه تاکید میکند و عوامل محیطی و شرایطی را که آن فرد در آن قرار دارد نادیده میگیرد.
انگ بی درنگ گرایشی است به این باور که اعمال و رفتار انسانها شخصیتشان را بازتاب میدهد و به قول معروف از کوزه همان برون تراود که در اوست.
لی دیوید راس، استاد دانشگاه استنفورد، تحقیقاتی مفصل را با همکارانش ادوارد جونز و ویکتور هریس در دهه شصت میلادی سرپرستی و چند سال بعد مفهوم انگ بیدرنگ را برای نخستین بار مطرح کرد. راس بر این باور است که این سوگیری شناختی یک بنیان مفهومی برای رشته روانشناسی اجتماعی فراهم میکند.
این مفهوم بعدها با تحقیقات جدیدتر علوم شناختی بهتر و کاملتر شناخته شد. بر این اساس افراد رفتارهای به ظاهر از روی اختیار افراد را به شخصیت آنها نسبت میدهند و رفتارهای ظاهرا تصادفی را به شرایط.
انگ بیدرنگ در رانندگی خیلی رخ میدهد. اگر کسی ناگهان جلوی ما بپیچد، اولین فکری که ممکن است به ذهن برسد این است که “چقدر عوضی”. بعید است در وهله نخست اینکه شاید آن راننده باید به سرعت خودش را به پرواز بسیار مهمی برساند به ذهنمان خطور کند. از آن طرف اگر ما ناگهانی جلوی کسی بپیچیم، تمایل داریم خودمان را قانع کنیم که چاره دیگری نداشتیم. در این حالت بر موقعیتی که در آن قرار داریم تمرکز میکنیم، مثلا این که “دیرم شده” و از اینکه رفتار ما ممکن است شخصیتمان را نشان دهد چشمپوشی میکنیم.
در یک پژوهش از شرکتکنندگان خواسته شد مقالاتی را در موافقت یا مخالفت با فیدل کاسترو بخوانند و سپس برآورد کنند آیا نویسنده طرفدار کاستروست یا مخالفش. وقتی به شرکتکنندگان گفته شد هر نویسنده آزادانه موضع موافق و مخالفش را درباره کاسترو مطرح کرده، شرکتکنندگان آنانی را که زبانی مثبت به کار گرفته بودند هوادار کاسترو قلمداد کردند که قابل انتظار بود. اما وقتی به آنان گفته شد که موضع هر نویسنده با پرتاب سکه و کاملا از روی شانس مشخص شده، در کمال تعجب باز هم بیشتر شرکتکنندگان کسانی را که درباره کاسترو مثبت نوشته بودند هوادار وی و کسانی را که درباره کاسترو منفی نوشته بوند مخالف وی قلمداد کردند. به زبان ساده، شرکتکنندگان قادر نبودند به درستی تاثیر محدودیت شرایط نویسندگان را ببینند و در هر حالتی به نویسندگان انگ هواداری یا مخالفت میزدند.
تقصیر را گردن چی یا کی انداختن نیز از جمله موضوعاتی است که انگ زدن در آن به چشم میآید. مثلاً در یک پژوهش، شرکت کنندگان باید مقصر یک اتفاق بد را مشخص میکردند. نتایج این تحقیق نشان میدهد که هر گاه اتفاق بدی برای دیگران میافتد، افراد حدود ۶۵% مواقع خود آن شخص و رفتارش را مقصر میدانند. اما هر گاه اتفاق بدی برای خود فرد میافتد، فقط ۴۴% مواقع خودشان را مقصر میدانند و بقیه مواقع هم تقصیر را میاندازند گردن شرایطی که در آن گرفتار بودند.
انگ بیدرنگ به خوبی نشان میدهد که در قضاوت چرا با دیگران سختگیریم در حالی که بر خودمان راحت میگیریم. هر انسانی نقشهای اجتماعی متفاوتی را به عهده دارد. یک نفر باید در جایی مادر باشد، در جای دیگری معلم، فرزند، مشتری، دانشجو و غیره. وقتی به خودمان مینگریم بر همه این نقشها آگاهی داریم پس اهمیت هر موقعیت را به خوبی درک میکنیم. در نگاه به دیگری اما ذهن اغلب فقط یک نقش و موقعیت را مشاهده میکند و در نتیجه به نقشهای متنوع فرد هیچ اهمیتی نمیدهد.
دو سناریوی فرضی دیگر را با هم مرور کنیم و بحث را به پایان ببریم.
سناریوی یک: شادی برای خرید به فروشگاه محلهشان میرود. برخورد کلامی مختصری بین او و صندوقدار تازه فروشگاه رخ میدهد. وقتی از فروشگاه بیرون میآید به محض دیدن دوستش ماجرای برخوردش با “صندوقدار عوضی جدید” را تعریف میکند. روز بعد که برای خرید میرود کاملاً آماده است که اگر اتفاقی افتاد جوابش را خوب بدهد. بر خلاف انتظار طرف بسیار با احترام و ادب با وی برخورد میکند. اینجا شادی نتیجه میگیرد که احتمالا دیروز برای صندوقدار جدید روز خوبی نبوده.
سناریوی دو: فرض کنید دوستتان یوسف شما را با خود به یک مهمانی میبرد. آنجا وی شما را به یکی دیگر از دوستانش به نام احمد معرفی میکند. احمد سلام و احوالپرسی سردی میکند و بعد از تنها دو سه دقیقه شما را ترک میکند. احتمال دارد در این لحظه آدم با خود بگوید “چه آدم بیخودی.” اگر کمی حساستر باشیم، ممکن است یک تکهای هم بارش کنیم. اما از کجا معلوم احمد روز سختی را پشت سر نگذاشته، شاید مثلاً با شریک زندگیاش همان روز به هم زده یا مثلاً قبل از همین مهمانی با کسی حرفش شده. در حقیقت وقتی ما دلیل واقعی را بدانیم رفتار احمد را قابل بخشش میدانیم زیرا ظرایف رفتارش را درک میکنیم اما وقتی هیچ اطلاعی درباره دلیل رفتار احمد نداریم، ذهن ترجیح میدهد رفتار یا ویژگی را به شخصیت وی نسبت دهد.
به خاطر تاثیر انگ بیدرنگ افراد ممکن است به چنان باوری برسند که از دیدشان هر کسی که کار بدی میکند حتماً آدم بدی است و کاملا چشمشان را بر پیرامون آن فرد ببندند. ما البته خیلی مواقع هم قضاوت صحیحی از رفتار دیگران داریم، اما نباید فراموش کنیم که ذهن ما در اثر انگ بیدرنگ تمایل دارد رفتار دیگران را بر اساس شخصیت افراد قضاوت و برای خویش تببین کند. توجه به این موضوع خود باعث میشود از انگ بیدرنگ خودداری کنیم.
پس نگری
پَسنگری (Hindsight bias) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن پس از این که چیزی اتفاق میافتد گمان میکند از اول از آن خبر داشته است.
فردی که با پسنگری قضاوت میکند پس از این که رویدادی اتفاق میافتد با گفتن جملاتی شبیه “ته ذهنم از اول مطمئن بودم” یا “الان که فکر میکنم از اول میدانستم چنین خواهد شد” القا میکند که آن رویداد قابل پیشبینی بوده در حالی که در واقعیت شواهد اندکی برای پیشبینی وجود داشته است.
پسنگری ممکن است انحراف حافظه را در پی داشته باشد؛ زمانی که یادآوری و بازخوانی خاطرات به نتایج نظری کاذب میانجامد.
پسنگری در ایام انتخابات خودش را خوب نشان میدهد. بعد از این که رای صندوقها شمرده میشود و نام پیروز بیرون میآید، خیلیها فکر میکنند که از ابتدا میدانستند چه کسی پیروز میشود در حالی که در واقعیت پیشتر هیچ حدسی نزده بودند؛ به عبارت دیگر معما چو حل گشت آسان شود.
پسنگری حتی میتواند دامن محققان را بگیرد. تاریخنگاری را در نظر بگیرید که قرار است نتایج فلان جنگ را توصیف کند. وی به راحتی میتواند تحت تاثیر پسنگری بسیاری از نتایج جنگ را طوری گزارش کند گویی که همه قابل پیشبینی بودهاند. یا پزشکی را در نظر بگیرید که قرار است گزارشی بنویسد درباره نتایج مطالعات بالینی درباره اثر چند دارو. پسنگری میتواند باعث شود که وی به اشتباه گزارش کند که بسیاری از نتایج را از پیش حدس میزده.
پدیده “از اول میدانستم” در طرفداری از تیمهای ورزشی نیز آشکار میشود. مثلاً فرض کنید تیم محبوبتان در یک فینال حیاتی بازی را واگذار میکند. پَسنگری میتواند شما را متقاعد کند که شما از پیش مطمئن بودید که تیمتان قرار است ببازد در حالی که در واقعیت شما پیش از بازی چنین حسی نداشتید و با حساسیت تمام بازی را دنبال میکردید.
یکی دیگر از مواقعی که پسنگری میتواند پیامدهای زیانباری به همراه داشته باشد زمان امتحانات است. وقتی به زمان امتحان نزدیک میشویم، پسنگری میتواند دانشآموز را متقاعد کند که پیشتر معلومات کافی برای امتحان را کسب کرده و این تصور اشتباه میتواند باعث شود دانشآموز به اندازه کافی خودش را برای امتحان آماده نکند. زمان امتحان که فرا میرسد دانشآموز تازه با دیدن سؤالات میفهمد آنقدرها هم که فکر میکرده آماده نیست. تحقیقات علوم شناختی نشان میدهد دانشآموزان با شناختن پسنگری میتوانند درس خواندنشان را بهبود بخشند.
پژوهشها نشان میدهد سه عامل اصلی باعث پسنگری میشود. اولین عامل “انحراف حافظه” است. در این حالت ذهن پیشبینی قبل از رویداد را به یاد نمیآورد. عامل دوم گرایش ذهن به دیدن رویداد به عنوان “امری اجتنابناپذیر” است. وقتی ذهن به ارزیابی یک رویداد میپردازد تمایل دارد گمان کند که آن رویداد حتماً باید اتفاق میافتاده. آخرین عامل نیز گرایش ذهن به “پیشبینی پذیری” است. ذهن میپندارد که میتوانسته آن رویداد را از قبل پیشبینی کند.
هرگاه هر سه عامل در یک موقعیت با هم پدیدار شوند، احتمال پسنگری افزایش مییابد. نمونهاش موقع تماشای فیلم است. فرض کنید در پایان یک فیلم جنایی متوجه میشویم که قاتل کیست. اینجا خیلی احتمال دارد فرد یادش نیاید که از اول درباره شخصیت گناهکار داستان چگونه فکر میکرده. به علاوه به غلط تصور کند که از اول معلوم بوده قاتل کیست. در نتیجه فرد ممکن است واقعاً به این باور برسد که از اول همه چیز را درباره فیلم میدانسته در حالی که در واقعیت همه این تصورات پس از دیدن فیلم در ذهنش نقش بسته است.
یکی از مطالعات برجسته کلاسیک درباره این مفهوم در سال ۱۹۷۵ در دانشگاه عبری اورشلیم انجام گرفت. در این پژوهش دانشمندان آزمایشی را ترتیب دادند تا پسنگری را در افراد بیازمایند. در مرحله اول آنها از شرکتکنندگان خواستند احتمال چندین پیامد سفر ریچارد نیکسون، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، به پکن و مسکو را بسنجند. پس از این که این ملاقاتها انجام شد در مرحله بعدی پژوهش آنان از شرکتکنندگان دعوت کردند تا احتمالاتی را که برای هر نتیجه پیش از سفر مطرح کرده بودند به یاد آورند. نتایج نشان داد شرکتکنندگان احتمالاتی را که درباره نتایج واقعی سفر به یاد آوردند، بسیار بیشتر از احتمالاتی بود که پیشتر مطرح کرده بودند. به بیان دیگر پس از آنکه نتایج واقعی سفر مشخص شد، شرکتکنندگان گمان میکردند که آنان از ابتدا برای آن نتایج احتمال بیشتری را قائل شده بودند در حالی که در واقعیت این گونه نبود.
یک نمونه پسنگری تاریخی برمیگردد به فروپاشی اقتصادی سال ۲۰۰۸. در آن هنگام تحلیلگران درجه یک اقتصادی تفاسیر زیادی ارائه کردند که مضمونشان چیزی شبیه به این بود: “آنچه اتفاق افتاده نتیجه یک سلسله پیشامدهای بدیهی است که مشکلات مالی را به دنبال دارد.” این دسته از تحلیلها از این غافل بودند که اگر حباب مالی سال ۲۰۰۸ این قدر برای همه قابل پیشبینی بود، به احتمال قریب به یقین جلویش خیلی زودتر گرفته میشد زیرا هیچ کس دوست ندارد به لحاظ مالی متضرر شود.
اثر پسنگری فقط در باور افراد ظاهر نمیشود بلکه خود را در رفتار شخص نیز نشان میدهد. پسنگری میتواند به اعتماد به نفس کاذب منجر شود. مثلاً فردی که مطمئن است در فلان قضیه همه چیز را میتواند پیشبینی کند و در نتیجه به موفقیت برسد، به راحتی میتواند خود را به خطر نامعقول بیندازد. این اتفاق در بازار زیاد میافتد. مطالعه رفتار سرمایهگذاران بازار بورس نشان میدهد که پسنگری میتواند باعث شود فرد سرمایه زیادی را جایی معطل بگذارد که به جز ضرر عایدی ندارد به گمان اینکه همه چیز را از قبل میداند.
نمونه دیگر اثر پسنگری در رفتار به روابط عاطفی بازمیگردد. افراد تحت تاثیر پسنگری ممکن است وقت و سرمایه زیادی را صرف رابطهای اشتباه کنند.
یکی از راهکارهای مبارزه با پسنگری این است که تلاش کنیم چیزهایی را به یاد بیاوریم که هیچگاه اتفاق نیفتادند با اینکه احتمال وقوعشان زمانی بالا ارزیابی میشدند. با مرور ذهنی چنین رویدادهایی، ذهن میتواند دیدگاهی متعادلتر به آنچه واقعاً اتفاق افتاده پیدا کند و از دام پسنگری بگریزد.
پیوند انگاری
پیوندانگاری (Illusory correlation) پدیدهای است که ذهن خیال میکند پدیده الف به پدیده ب ربط دارد در حالی که در واقعیت بین آن دو پدیده ارتباطی معنادار وجود ندارد.
پیوندانگاری زمانی رخ میدهد که فرد به اشتباه بیش از اندازه به یک نتیجه تکیه میکند و از نتایج دیگر چشمپوشی میکند. بگذارید سناریوی فرضی زیر را مرور کنیم.
جاناتان برای گذران تعطیلات برای نخستین بار در عمرش به تهران سفر میکند. اولین روزی که میخواهد سوار مترو شود یک نفر خیلی بیادبانه هلش میدهد و جلوتر سوار میشود. او بعد تصمیم میگیرد برود یک رستوران خوب. آنجا نیز پیشخدمت رستوران خیلی عصبانی با وی برخورد میکند. از رستوران که بیرون میآید از یک رهگذر درباره نشانی مقصد بعدیاش میپرسد و طرف خیلی بیحوصله جوابش را میدهد. وقتی بعدا دوستان جاناتان از وی درباره سفرش میپرسند، وی با یادآوری خاطرات ناخوشایند سفر نتیجه میگیرد “تهرانیها خیلی بیادبند” یا “ساکنان شهرهای بزرگ بینزاکتند.” مشکل اینجاست که جاناتان تمام لحظات دیگر سفر را نادیده میگیرد. زمانهایی که سوار مترو شده و هیچ مشکلی پیش نیامده، رستورانهای دیگری که رفته و همه چیز خوب بوده، تاکسیهایی که سوار شده و با رانندگان خوشمشربشان همکلام شده، هیچ کدام در خاطرش نمیماند. در نتیجه به راحتی اسیر پیوندانگاری میشود در حالیکه ارتباط معناداری بین زندگی در هر شهر یا کشور و رفتار تمام مردمان آنجا وجود ندارد.
پیوندانگاری را نخستین بار لورن چَپمَن، محقق دانشگاه ایلینوی جنوبی در شهر کاربوندیل، در سال ۱۹۶۷ به کار برد. پدیدههایی همچون خرافات، اعتقاد به سحر و جادو و تعصبات قومی قبیلهای همه تا حدی تحت تاثیر پیوندانگاری هستند. در اینگونه موارد ذهن دو گروه مستقل پیشامد را به اشتباه به هم پیوند میزند.
بررسیهای متعددی در علوم شناختی ثابت کردهاند که ذهن بین دو گروه از خاطرات تبعیض قائل میشود: خاطراتی را که به آسانی به یاد میآورد، بیش از اندازه مهم تلقی میکند و خاطراتی را که به سختی به یاد میآورد، کمتر از حد معمول. به عبارت دیگر هرگاه چیزهایی را راحتتر به یاد میآوریم، احتمال بیشتری وجود دارد ربطی بین آنها برقرار کنیم در حالی که ممکن است هیچ ارتباطی واقعاً با هم نداشته باشند.
اجازه دهید با پنج مثال فرضی قضیه را روشن کنم.
مثال یک: مهسا کلاس پنجم است. وی بر این باور است که همه معلمها انسانهای خوبی هستند در نتیجه به هر معلمی اعتماد میکند.
مثال دو: شهروز مربی فوتبال است. او اعتقاد دارد هرگاه لباس خاصی را میپوشد تیمش برنده میشود در نتیجه سعی میکند در بیشتر مسابقات همان جامه را بر تن کند.
مثال سه: زهرا دانشآموز دبیرستان است. او امتحان مهمی را که چهارشنبه پیش داده خراب میکند و به این باور میرسد که چهارشنبهها برایش بدشانسی میآورند.
مثال چهار: داریوش گوشی همراه جدیدی خریده است. او در تقلا برای یادگیری و استفاده از امکانات جدید گوشی تصمیم میگیرد استفاده از فناوری را به کناری نهد زیرا به این باور میرسد که استفاده از تکنولوژی کاری دشوار است.
مثال پنج: ساناز به وقت گذرانی در کافیشاپهای مختلف علاقه زیادی دارد. در یکی از کافیشاپها، فنجان قهوه روی لباسش چپه میشود. او دیگر به این کافیشاپ نمیرود چون گمان میکند که ممکن است این اتفاق دوباره رخ دهد.
در تمامی این مثالها ذهن بین پدیدهها پیوندی غیرواقعی برقرار میکند و به نتایج اشتباهی میرسد.
پیوندانگاری یکی از مؤلفههای باورهای نژادپرستانه است. در رسانهها هر گاه اتفاقی رخ میدهد، تمایل شدیدی وجود دارد که ملیت، رنگ پوست، قومیت، جنسیت و زبان برجسته شود. در اینجا مخاطب خبر ممکن است به غلط گمان کند بین این ویژگیهای شخصی و اتفاقی که افتاده ارتباط وجود دارد و در نتیجه ممکن است هر بار فردی را با همان مشخصهها ببیند به اشتباه وی را مستعد خطا بداند در حالی که خبر همیشه درباره یک یا چند نفر است نه تمامی مردمانی که به یک گروه جمعیتی تعلق دارند.
پیوندانگاری در پیشبینی نیز اثرگذار است. فرض کنید شروین در فکر این است که تعطیلات برود ساحل. خبری میخواند که در همان ساحل مقصد کوسه یک نفر را کشته پس فکر سفر به آن ساحل را از سر دور میکند. تصمیم شروین خطاست، زیرا احتمال حمله کوسه به خاطر نرفتن او افزایش پیدا نمیکند. این سوگیری از آنجا روی میدهد که هیچگاه درباره میلیونها انسانی که به سلامتی شنا میکنند و هیچ مشکلی برایشان پیش نمیآید مطلبی نمیخوانیم.
خبر قرار است درباره اتفاقاتی سخن بگوید که در حالت عادی اتفاق نمیافتند وگرنه خبر نمیشدند اما تکیه بیش از اندازه بر برخی جوانب خبر، ذهن را در دام پیوندانگاری میاندازد.
هر گاه احساس کردیم بین دو پدیده ارتباطی وجود دارد، کافی است هر دو پدیده را فارغ از هر نتیجهای کنار هم بگذاریم و خوب فکر کنیم و ببینیم آیا ارتباط آنها معقول و منطقی به نظر میآید یا خیر. تفکر از روی صبر و حوصله به علاوه رجوع به منابع علمی و افراد آگاه پیوندانگاری و تاثیرات مخربش را به حداقل میرساند.
منفی نگری
منفینگری (Negativity bias or effect) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن وزن بیشتری برای اخبار و اطلاعات منفی قائل میشود حتی اگر نسبت اطلاعات منفی و مثبت یکسان باشد.
منفینگری ریشه تکاملی دارد زیرا وظیفه مغز شناسایی هر تهدید در کمین است تا بتواند راهحلی برایش پیدا کند و احتمال بقا را افزایش دهد در نتیجه به سرعت به هر گونه اطلاعات منفی واکنش نشان میدهد. در زندگی مدرن این سوگیری در بسیاری از موارد مفید نیست.
در یک پژوهش عکس گروهی چند نفر را به شرکتکنندگان نشان دادند. در این عکس همه خندان بودند جز یک نفر که اخمو و ناراحت بود. از شرکتکنندگان خواسته شد واکنش خود را به این عکس در قالب چند جمله بیان کنند. اکثریت قریب به اتفاق به فرد اخموی در عکس واکنش نشان دادند. نتایج چنین پژوهشهایی نشان میدهد که چیزهای مثبت تاثیر کمتری بر افراد دارند در قیاس با چیزهای منفی حتی اگر تاثیرشان به لحاظ عاطفی برای فرد کم و بیش یکسان باشد. منفینگری در فرایندهای تصمیمگیری، نتیجهگیری، ارزیابی، برآورد هزینه و یادگیری مؤثر است.
نمونه دیگر منفینگری در ارتباطات زبانی قابل مشاهده است. تحقیقات زبانشناسی شناختی نشان میدهد افراد ممکن است یک عبارت توهینآمیز را از زبان یک فرد سالها در خاطر داشته باشند در حالی که تعداد بیشماری از واژگان و جملاتی را که وی بر زبان آورده به راحتی فراموش کنند.
حساسیت بیش از اندازه مغز به اخبار منفی در مراحل اولیه پردازش اطلاعات رخ میدهد. جان تی. کِیسیوپو، استاد فقید علوم شناختی دانشگاه میشیگان، در یک پژوهش به تعدادی شرکتکننده سه مدل تصویر نشان داد: تصاویری که احساسات مثبت را برمیانگیختند (مانند یک منظره زیبا یا یک غذای خوشمزه)، تصاویری که احساسات منفی را برمیانگیختند (مثل جنازه یک گربه یا صورتی آسیبدیده) و تصاویری عاری از احساسات (مانند تصویر اشیا). وی همزمان تحریک الکتریکی قشر مغز را ثبت میکرد. مطالعات کِیسیوپو به روشنی نشان داد که مغز به تصاویر منفی واکنش قویتری نشان میدهد در نتیجه دیدگاه ما به شدت تحت تاثیر اخبار منفی است تا اخبار مثبت.
نحوه تعامل زوجها یکی از مواردی است که منفینگری در صورت غفلت میتواند تبعات سنگینی داشته باشد. تحقیقات زیادی حاکی است که در زوجهای راضی بین احساسات منفی و احساسات مثبت تعادل وجود دارد و در نتیجه در رفتارشان با یکدیگر جانب انصاف را بیشتر رعایت میکنند. در حالیکه مطالعات درباره زوجهای به شدت ناراضی نشان میدهد که منفینگری باعث میشود آنان فقط بر رفتار منفی طرف مقابل و در نتیجه احساسات منفی تمرکز کنند.
این قضیه در روابط دوستانه نیز صادق است. دوستانی که درباره احساسات منفی که به هم دارند همدلانه گفتگو میکنند در رفاقتشان تعادل به وجود میآورند. در حالی که وقتی منفیگری در میان باشد، ذهن قهر و بیاعتنایی را واکنش مناسب تلقی میکند تا از احساسات منفی خودداری کند. در این حالت رفاقت کمکم از بین میرود.
توصیه روانشناسان شناختی این است که در هر گونه رابطه عاطفی در کنار واکنش به رفتارهای منفی، به رفتارهای مثبت دیگری حتی بیشتر واکنش نشان دهیم تا اثر منفینگری ناخودآگاه به حداقل برسد. همین فرمول ساده میتواند از طلاق و بهمخوردن دوستیها و خرابشدن روابط با دیگران بکاهد.
برای روشن شدن این که منفینگری تا چه اندازه مؤثر است سه مثال فرضی را با هم مرور میکنیم.
مثال یک: بهناز کارمند یک شرکت خصوصی است. مدیر شرکت گزارش مفصل بازخورد عملکرد ماهانه کارمندان را برای آنان میفرستد. عملکرد بهناز بسیار مثبت ارزیابی شده است. با این حال ذهن بهناز چند روزی درگیر دو جمله انتقادی از کل گزارش میشود.
مثال دو: عملی خجالتآور سالها پیش از سروش سر زده است اما او هنوز ناخودآگاه همان خاطره را خیلی شفاف به یاد میآورد. در حالی که سروش در طی این سال کارهای مثبت فراوانی انجام داده که به ذهنش نمیآید.
مثال سه: دیروز امیر بحثی شدید با استادش داشت. نتیجه بحث بسیار خوب بود و او به خواستهاش رسید. با این حال او امروز عصبانی و ناراحت است. چرا که مدام چند جملهای را که وسط بحث شنیده بود به یاد میآورد.
در تمامی مثالهای بالا منفینگری تأثیرش را ناخودآگاه بر جای میگذارد.
برای غلبه بر منفیگری راههای گوناگونی وجود دارد. هر بار تجربهای را پشت سر میگذاریم، تلاش کنیم فهرستی از جنبههای مثبت آن تجربه را در ذهن مرور کنیم. این اندازهگیری کمک میکند ذهن دریافتی نزدیک به واقعیت را از آن تجربه پیدا کند. هر چه بیشتر فهرست کردن ذهنی را تجربه کنیم، راحتتر میتوانیم آن را تبدیل به یک عادت کنیم. در این صورت زمانی که تجربهای در کل مثبت است از آن لذت میبریم و اجازه نمیدهیم یک یا دو جنبه منفی کل تجربه را ناخوشایند کند.
هنگامی که احساس خوبی داریم، تلاش کنیم مدتی آن حس را نگه داریم. به بیان دیگر به خودمان فرصت لذت بردن از احساسات مثبت را بدهیم. بسیاری اوقات وقتی چیزی خوب است انسان دوست دارد سریع تجربهاش به اتمام برسد. در حالی که وقتی حسی منفی است، تمایل دارد در آن حس مدتی باقی بماند. بر همین منوال فرد میتواند کاملا خودآگاه در زمانی که حس مثبتی دارد به خودش زمان بیشتری بدهد و اصطلاحاً حس آن تجربه را زنده نگه دارد. رویاپردازی و مثبتانگاری هم در به حداقل رساندن اثر قدرتمند منفینگری نقشی مهم ایفا میکنند.
حواس انسان در مناسبتهای مختلف باید به منفینگری و اثرات مخربش جمع باشد. به قول وینستون چرچیل طرز نگرش ممکن است مسئلهای کوچک به نظر بیاید اما موجب تغییرات بزرگی میشود.
اثر شترمرغ
افسانهای قدیمی حاکی از آن است که هرگاه شترمرغ از چیزی بترسد، سر خویش را زیر شن فرو میبرد بدین گونه به گمان خود از شر دشمن در امان است. اثر شتر مرغ (Ostrich Effect) نوعی سوگیری شناختی است که ذهن مایل است از برخی مسائل دائماً چشمپوشی کند و اصطلاحا خودش را قایم کند. در این گونه مواقع فرد ترجیح میدهد سرش را مثل کبک زیر برف پنهان کند.
در پژوهشهای مدیریت منابع انسانی این سوگیری شناختی به شکل “صلح کل بودن” خود را نشان میدهد. افراد برای این که مبادا رابطهشان با کسی شکرآب شود از بسیاری از مسائل چشم میپوشند و آنجا که از آنان انتظار میرود واکنش نشان دهند، به عمد حواسشان را پرت میکنند. برای افرادی که در سلسله مراتب سازمانی نیازمند پشتیبانی یا حمایت هستند، اثر شترمرغ در چنین موقعیتهایی نتایج زیانباری دارد. اثر شترمرغ همچنین باعث میشود برخی مسائل مهم در روابط انسانی حل نشده باقی بمانند و محیط کار غیرقابل تحمل شود.
دان گالای و اورلی سِید، استادان دانشکده علوم مالی دانشگاه عبری اورشلیم، این اصطلاح را نخستین بار در سال ۲۰۰۶ به کار بردند. آنها در مطالعه رفتار سرمایهگذاران بازار بورس به این نتیحه رسیدند که وقتی بازار در موقعیت بدی قرار دارد، بسیاری از سهامداران از بررسی مداوم اخبار بازار و وضعیت سرمایهشان خودداری میکنند.
اثر شتر مرغ باعث میشود افراد از حضور در هر موقعیتی که ممکن است در نظرشان منفی جلوه کند اجتناب کنند. فردی که تحت تاثیر اثر شترمرغ رفتار میکند ترجیح میدهد از هر شرایطی که ممکن است کمی ناراحتی پیش بیاید دوری گزیند. این خطای شناختی سبب میشود فرد اطلاعات ضروری فراوانی را از دست بدهد زیرا ترجیح میدهد با آن اطلاعات کاری نداشته باشد. در نتیجه هم خود فرد دچار خطای بنیادی در قضاوتهایش میشود هم اعتماد دیگران را به تدریج از دست میدهد زیرا در جاهایی که لازم است یا حضور ندارد یا واکنشی نشان نمیدهد.
اثر شترمرغ خود را در روابط ناسالم و موقعیتهای سخت به خوبی نشان میدهد. افراد تحت تاثیر این خطای شناختی آنچه را باید ببینند نمیبینند و کاری را که باید انجام نمیدهند. در ظاهر مسئله گم میشود اما هیچگاه حل نمیشود. با قایم شدن هم کاری سر و سامان نمیگیرد.
اثر شترمرغ خیلی اوقات در میان افرادی که انسانهای واقعا خوبی هستند بیشتر نمود پیدا میکند زیرا آنان دوست دارند هیچ کس از دستشان ناراحت نشود. چنینی رفتاری اما جنبه تاریک ادب بیش از حد است. آنان همواره به غلط گمان میکنند چون کاری نکردیم و حرفی نزدیم پس هیچکس از ما چیزی به دل نگرفته در حالی که با سکوت، پنهان شدن و واکنش نشان ندادن ممکن است حتی بیشتر به دیگران آسیب بزنند به ویژه به آنهایی که بهشان نزدیکترند و انتظار حمایت بیشتری دارند.
مدیریت رفتار سازمانی امری است پیچیده. تحقیقات نشان میدهد تا همه آزادانه درباره مشکلات سخن نگویند، مواردی مانند از زیر کار در رفتن رشد میکند و فرسودگی شغلی در میان نیروهای ارزشمند سازمان افزایش مییابد. در نتیجه محیط کار عملا برای بسیاری غیرقابل تحمل میشود.
افراد بهتر است هیچگاه خود را از دریافت اطلاعات محروم نکنند زیرا صرف داشتن اطلاعات نمیتواند آسیبی به تصمیم نهایی بزند. در زمان تصمیمگیری با پرسیدن چند سؤال ساده میتوان اثر شترمرغ را تشخیص داد. آیا علاوه بر آنچه میدانم اطلاعات بیشتری هم هست که میتوانم به دست آورم؟ آیا آن اطلاعات را دنبال میکنم یا از آنها چشم میپوشم؟ در صورت چشمپوشی چرا آن اطلاعات اضافی را نادیده میگیرم؟
اگر در پاسخ به هر کدام از این سؤالات فرد به این نتیجه برسد که دلیل اصلی این است که حوصله سر و کله زدن با اطلاعات جدید را ندارد، به احتمال قریب به یقین گرفتار اثر شترمرغ شده است.
این به آن معنا نیست که هیچگاه نباید از هیچ اطلاعاتی چشمپوشی کرد. گاهی اوقات باید آگاهانه برخی اطلاعات را نادیده گرفت بویژه زمانی که مسئله هیچ ربطی به ما ندارد و مسئولیت تصمیمگیری متوجه فرد نیست. وقتی کاری از دستمان ساخته نیست، لازم نیست اطلاعات بیشتری دریافت کنیم چون احتمالا دریافت اطلاعات بیشتر فقط حالمان را بدتر میکند.
در نهایت آنچه در گزینش اطلاعات مهم است تصمیمگیری با آگاهی کامل و از روی اندیشه است بویژه زمانی که درباره ورود به موقعیتی ناراحتکننده میاندیشیم؛ آیا اجتناب از آن موقعیت به نفع ما و اطرافیان است یا صرفاً ریشه در ترس از مواجهه با واقعیت دارد؟ اندیشیدن به چنین پرسشهایی تاثیر منفی اثر شترمرغ را کاهش میدهد.
نتیجه نگری
اعتماد به نفس کاذب
نوآوری گرایی
تازگی نگری
ادراک گزینشی
خودخدمت گرایی
همپوشانی گرایی
دوام نگری
برد باخت انگاری
پیشنهاد اول: چگونه تعصبات ذهنی خود را کنار بگذاریم ؟
پیشنهاد دوم: پخش پزشکی و روانشناسی
پیشنهاد سوم: ریز پرخاشگری چیست و آیا ما ریز پرخاشگریم ؟
bbc
درباره نویسنده
پیشنهاد ما
۱۳۸۹-۱۳۹۶ تقدیم با احترام پاپولی
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.