هدف از درمان هیجانمدار (مدل جانسون)
برقراری پیوند عاطفی بین زوج است که بر مبنای نظریه دلبستگی جان بالبی و طی تحقیقات بسیار وسیع و مدون، حدود ۴۰ سال پیش شکل گرفت. بالبی دریافته بود که مردم و حیوانات عالی یک نیاز درونی به احساس دلبستگی و دریافت آرامش و تسلی از نزدیکان خود دارند.
امروزه دانشمندان بر این باور هستند که دلبستگی در بزرگسالان هم دارای کارکرد حفظ بقاء است؛ چرا که به صورت ایدهآل، دلبستگیهای بزرگسالی هم میتوانند عشق، آرامش، حمایت و حفاظت از فرد را در تمام دوران زندگی تامین نمایند.
پیام درمان هیجانمحور ساده است:
بیخیال جروبحثهای بیهوده شوید. سالهای اول کودکیتان را تحلیل کنید. اداهای زیادی رمانتیک دربیاورید یا موقعیتهای جدید را در رابطه امتحان کنید. در مقابل تصدیق و تایید کنید که از نظر احساسی به شریک زندگیتان دلبسته و وابسته هستید؛ درست شبیه نیاز یک بچه به پدر و مادرش برای تغذیه تسکین و حمایت.
دلبستگیهای انسان بالغ شاید بیشتر متقابل و کمتر بر محور تماس فیزیکی باشد، اما ذات پیوند احساسی همان است.
درمان هیجانمحور بر ایجاد و تقویت این پیوند احساسی میان دو شریک زندگی تمرکز میکند و این کار را با شناسایی و تغییر لحظات کلیدیای که یک رابطهی عاشقانه بالغانه را پرورش میدهند، به انجام میرساند: درک کردن، هماهنگ بودن و علاقهمند بودن به یکدیگر.
امروزه درمان هیجانمحور انقلابی در زوجدرمانی است مطالعات منسجم طی ۱۵ سال گذشته نشان دادهاند که ۷۰ تا ۷۵ درصد از زوجهایی که درمان هیجانمحور را میگذرانند، از آشفتگی بهبود پیدا میکنند و در روابطشان شاد هستند. این نتایج ظاهرا ماندگار است، حتی بین زوجهایی که خطر طلاق به شدت آنها را تهدید میکند.
انجمن روانشناسی آمریکا درمان هیجانمحور را به عنوان شیوهای از زوجدرمانی که به شکل عملی اثبات شده است به رسمیت میشناسد.
عشق شاید پرکاربردترین و قدرتمندترین کلمه در زبان باشد. ما کتابهای قطوری دربارهاش مینویسیم و در وصفش شعرها میسراییم. دربارهاش ترانه میخوانیم و برایش دعا میکنیم. برایش میجنگیم (مثل هلن در تروا) و مقبرههایی برایش میسازیم (مثل تاجمحل). با وجودش سر به فلک میکشیم: «دوستت دارم» و با نابودیاش از عرش به فرش میرسیم: «دیگه دوستت ندارم». بیحد و اندازه دربارهاش فکر میکنیم و حرف میزنیم.
اما عشق واقعا چست؟
دانشمندان و پزشکان قرنهاست که با تعاریف و ادراکات در اینباره دست و پنجه نرم کردهاند. برای بعضی ناظران بیعاطفه، عشق اتحادی است که برای دو طرف سود دارد و بر پایه لطفهایی است که رد و بدل میشوند و یک چانهزنی بده بستانی است. بقیه که به پیشینه عشق بیشتر توجه میکنند، آن را به عنوان یک رسم اجتماعی احساسی میبینند. زیستشناسان و انسانشناسان، عشق را یک استراتژی برای اطمینان از انتقال ژن و تداوم زاد و ولد میدانند.
اما برای بیشتر آدمها عشق احساسی مرموز و مبهم بوده و هنوز هم هست. احساسی که میگذارد توصیفش کنی، اما زیر بار تعریف خاصی نمیرود. با این حال، امروزه دیگر نمیتوانیم عشق را به عنوان نیروی مرموز و فراتر از بینشمان تعریف کنیم. عشق زیادی مهم شده. در قرن بیست و یکم یک رابطه عاشقانه به رابطه احساسی مرکزی در زندگی بیشتر آدمها تبدیل شده. یک دلیلش این است که به شکل فزایندهای در انزوای اجتماعی زندگی میکنیم، اکثر ما دیگر در اجتماعات حمایتگر با حضور خانوادهای که در آن به دنیا آمدهایم، یا دوستان صمیمی دوران کودکی زندگی نمیکنیم.
ساعات بیشتر و بیشتری کار میکنیم، مسافتهای طولانیتر و طولانیتری را طی میکنیم و بنابراین فرصتهای کمتر و کمتری برای شکل دادن روابط نزدیک و صمیمی داریم. حالا به ناچار از افرادی که عاشقمان هستند تقاضای ارتباط احساسی و حس تعلقی را داریم که مادربزرگهای مان میتوانستند از کل یک روستا به دست بیاورند.
این ترکیب، جشن عشق رمانتیکی است که فرهنگ عامهی ما پرورش داده. فیلمها در کنار سریالهای تلویزیونی و نمایشها ما را با تصاویری از عشق رمانتیک به عنوان رابطهای بیعیب و نقص اشباع میکنند، در حالیکه روزنامهها، مجلات و اخبار تلویزیون حریصانه درباره جستجوی بیپایان برای داستان عاشقانه و عشقِ میانِ بازیگران و افراد مشهور گزارش میدهند. پس جای تعجبی ندارد که افرادی که اخیرا در کشورها مورد پیمایش قرار گرفتهاند، رابطهی عاشقانهی رضایتمندانه را به عنوان هدف اول خود و بالاتر از موفقیت مالی و شغلیِ رضایتمندانه انتخاب کردهاند.
پس لازم است بفهمیم که عشق چیست چطور آن را به وجود بیاوریم و چطور ماندگارش کنیم.
خوشبختانه در طول دو دهه گذشته فهم جدید انقلابی و هیجانانگیزی از عشق در حال ظهور است.
ما حالا میدانیم که عشق اوج تکامل و قاطعترین مکانیزم بقا برای بشر است، نه به این دلیل که ما را تحریک میکند تا جفتگیری و تولید مصرف کنیم. ما بدون عشق هم قادر به این کار هستیم! بلکه چون عشق ما را به سمتی میکشاند که از نظر احساسی با اندک افرادِ ارزشمندِ دیگری پیوند بخوریم که به ما پناهگاهی امن در برابر طوفانهای زندگی عرضه میکنند. عشق محافظ ماست و طراحی شده تا حفاظت احساسی فراهم کند و ما بتوانیم با ناملایمات زندگی کنار بیاییم.
این محرک برای دلبستگی احساسی- تا کسی را پیدا کنیم که بتوانیم برگردیم و به او بگوییم: «مرا محکم در آغوش بگیر»- در ژنها و بدن ما قرار گرفته است. عشق مثل میل به غذا، پناهگاه یا رابطه، پایهای برای زندگی سلامتی و شادی است. ما به دلبستگی احساسی به افرادِ اندکِ دیگری نیاز داریم که قابل تعویض نیستند، تا بتوانیم از نظر فیزیکی و ذهنی سالم بمانیم.
انسان موجودی اجتماعی
علم در تمام حوزهها خیلی شفاف به ما میگوید که نه تنها موجوداتی اجتماعی هستیم، بلکه به نوع خاصی از ارتباطِ نزدیک با دیگران نیاز داریم. مدت زیادی است که میدانیم متاهلها معمولا بیشتر از مجردها عمر میکنند. داشتن پیوندهای نزدیک با دیگران برای تمام جنبههای سلامت ما -ذهنی احساسی و فیزیکی- حیاتی است.
دانشمندان اظهار میکنند انزوای احساسی برای سلامتی خطرناکتر از سیگار کشیدن یا فشارخون بالا است، در حالیکه ما درباره این دو خطرِ آخر به همه هشدار میدهیم شاید این یافتهها بازتابدهندهی این گفته قدیمی باشد: «رنج مسلم است… و رنج کشیدن به تنهایی غیرقابل تحمل». اما فقط این مهم نیست که در زندگیمان روابط نزدیکی داشته باشیم یا نه، کیفیت این روابط هم مهم است.
روابط منفی سلامت ما را تحلیل میبَرد. در کلیولند (Cleveland) محققان در دانشگاه کیس وسترن رزرو (Case Western Reserve University) از مردانی با سابقه آنژین و فشار خون بالا پرسیدهاند: «آیا همسرتان عشقش را بروز می دهد؟» و آنهایی که جوابشان «نه» بوده، تقریباً آنژینهای دو برابری را در پنج سال بعد این نسبت به آنهایی که جوابشان «بله» بوده، تجربه کردهاند.
قلب زنان هم تحت تاثیر قرار میگیرد. در زنانی که دیدشان نسبت به ازدواجشان بد بود و مدام با شریک زندگیشان تعاملات خصومتآمیز داشتند، احتمالش بیشتر بود که در مقایسه با زنانی که ازدواجهای موفق و زندگی شادی داشتند، فشار خونشان بالا برود و سطح بالاتری از هورمونهای استرس داشته باشند. و مطالعه دیگری دریافت زنانی که حمله قلبی داشتهاند، اگر در زندگی زناشوییشان اختلافی وجود داشته باشد، احتمال بیشتری برای حمله قلبیِ دیگر در آنها وجود دارد.
کیفیت رابطه ما نشان میدهد که چقدر از نظر ذهنی و احساسی سالم هستیم. ما در بیشتر جوامع، اضطراب و افسردگی مُسری داریم. تضاد با انتقادِ خصومتآمیز از طرف عزیزان، تردیدهای ما نسبت به خود را افزایش میدهد و حسی از درماندگی به وجود میآورد که آغازگر افسردگی است. ما به کسب اعتبار از سوی عزیزانمان نیاز داریم. محققان میگویند آشفتگی ازدواجی خطر افسردگی را ۱۰ برابر میکند!
این خبر بدی است. اما خبر خوب هم وجود دارد.
صدها مطالعه نشان میدهند که روابط عاشقانه مثبت با دیگران از ما در برابر استرس محافظت میکند و کمک میکند بهتر با چالشها و ضربات روحی در زندگی کنار بیاییم. محققان گزارش میدهند که زوجهایی با دلبستگیِ احساسیِ شدیدتر بیشتر از زوجهایی با ارتباط کمتر میتوانند با خطرات کنار بیایند. آنها کمتر مضطرب میشوند و بعد از دعوا مشکلات فیزیکی کمتری دارند.
یکی از محققان به نام جیم کوان (Jim Coan) از دانشگاه ویرجینیا ادعا میکند کسانی که عاشقشان هستیم تنظیمکنندههای پنهان فرایندهای بدنی و زندگیِ احساسی ما هستند. وقتی عشق کارساز نیست ما ضربه میخوریم.
به گفتهی نائومی آیزنبرگر روانشناس دانشگاه کالیفرنیا، «احساسات جریحهدار شده» عبارتی کاملا درست است. مطالعات او روی تصاویر مغزی نشان میدهد طرد شدن و محرومیت، آغازگر جریانهای مشابهی در همان بخش از مغز میشود که درد فیزیکی دلیل آن است. در واقع هر بار که ما از نظر احساسی از افرادی که به ما نزدیک هستند دور میشویم، این بخش از مغز روشن میشود.
نظریهی دلبستگی به ما میگوید کسی که او را دوست داریم در زندگی پناهگاه ما است. وقتی آن شخص از نظر عاطفی در کنارمان نباشد حس میکنیم در این جهان بیدفاع و تنها رها شدهایم. هجمهای از احساسات -عصبانیت، اندوه، آسیب دیدن و از همه مهمتر ترس- به سراغمان میآید. این اتفاق کاملا طبیعی است.
احساس قطع ارتباط با کسی که او را دوست داریم، باعث احساس ناامنی میشود و آمیگدال مغز مثل ساعت شماطهداری به صدا در میآید و پیغام می دهد. آمیگدال در واقع مرکز اصلی ترس در وجود ماست و باعث میشود سریع و بدون فکر، بر اساس واکنشِ آن دست به عمل بزنیم.
همهی ما وقتی با والدین یا همسرمان اختلاف نظری داریم یا جر و بحث میکنیم، تا حدی احساس ترس داریم، ولی کسانی که به طور کلی احساس امنیت میکنند، سریع از این وضعیت خارج میشوند؛ چون میدانند اگر از شریک زندگیشان بخواهند دوباره اوضاع را آرام کرده و عشق خود را به آنها نشان میدهد.
به این ترتیب ترس و نگرانیشان از بین میرود و متوجه میشوند چیزی واقعا آنها را تهدید نمیکند. ولی برای کسانی که ارتباط چندان نزدیکی با هم ندارند و از این بابت احساس امنیت نمیکنند، این ترسها فلجکنندهاند.
یاک پانکسپ (Jaak Panksepp) متخصص اعصاب و روان دانشگاه واشنگتن میگوید چیزی به نام آشفتگی شدید اولیه یا اصلی بر ما حاکم میشود و در این موقعیت ما یکی از این دو کار را میکنیم: یا سعی میکنیم از شریک زندگیمان بخواهیم تا دوباره اوضاع را آرام کند و بابت عشقی که به ما دارد به ما اطمینان بدهد و این وابستگیمان را عمیقتر میکند، یا برای اینکه خودمان را آرام کنیم، از او دور میشویم و وانمود می کنیم به او نیازی نداریم. یا به او میگوییم: «به من نگاه کن و کنارم باش، چون به تو نیاز دارم» یا «نمیذارم به من آسیب بزنی، چون خودم رو به راحتی پیدا میکنم و اوضاع رو در دستم میگیرم».
ما این راهکار را به طور ناخودآگاه برای مقابله با ترس ناشی از قطع ارتباط در پیش میگیریم. اوائل معمولاً به نظر میرسد موثر و مفید است، ولی هرچه اضطراب در ارتباطها افزایش پیدا میکند زوجها بیشتر به این راهکار پناه میبرند و دورِ باطلِ احساسِ ناامنیِ ناشی از آن باعث میشود از هم دورتر شوند و هر روز ناامنی در آنها بیشتر. آنها به دفاع از خود رو میآورند و هر کدام در مورد دیگری و ارتباطی که با هم دارند بدترین فکر ممکن را میکنند. اگر ما شریک زندگیمان را دوست داریم چرا وقتی درخواست محبت میکند نباید به درخواست شده توجه کنیم و با او پاسخ درستی بدهیم؟
چون در بیشتر موارد ارتباط درستی با هم نداریم. از هم دور افتادهایم و هرکس مشغول کارهای خودش است. بلد نیستیم با زبان دلبستگی صحبت کنیم و به درستی بگوییم چه چیزی نیاز داریم و آن چیز چقدر برای ما مهم است. معمولاً با تردید با هم صحبت میکنیم؛ چون از نیازهای خودمان مطمئن نیستیم و نمیدانیم خواستهی ما چیست. یا با زبانی با هم صحبت میکنیم که به جای اعلام نیاز به محبت، خشم و درماندگیمان نمایان میشود و این نشان میدهد به ارتباطی که بین ما هست اعتمادی نداریم. به جای اینکه از یکدیگر درخواست کنیم از یکدیگر توقع میکنیم و در نتیجه به جای اینکه به آغوش هم بیابیم، با هم دعوا میکنیم. بعضی از ما سعی میکنیم نیاز طبیعیمان به ایجاد پیوند و علاقه را کم کنیم و نیازهایمان را پنهان میکنیم. بارزترین جلوه این اشتباه، تمرکز روی مسئلهی جنسی است.
پیامهای مبهمی که به یکدیگر میدهیم باعث میشود در زندگی جنسیمان ناکامل باشیم و شریک زندگیمان هم نمیتواند بهدرستی به آن پاسخ بدهد. گفتار مخرب هر چه مدت این گسستها طولانیتر باشد، اوضاع ارتباط بین دو طرف بدتر میشود. محققان معمولاً این سبک رفتارها را دستهبندی میکنند و نامهای مختلفی روی آنها میگذارند. در همین راستا سه سبکِ بیانِ نادرست یا مخرب وجود دارد: ۱٫ اینکه دنبال مقصر بگردیم. ۲٫ اینکه بدون توجه به مشکلات خودمان به طرف مقابل اعتراض کنیم و ۳٫ اینکه به حرف یکدیگر گوش ندهیم و از موقعیت فرار کنیم.
در میان این سه روش، معمولا مورد دوم بیشتر اتفاق میافتد، یعنی یکی از دو طرف با خشونت به دیگری انتقاد میکند و طرف مقابل از او فاصله گرفته و فقط از خودش دفاع میکند. جان گاتمن روانشناس دانشگاه واشنگتن در سیاتل میگوید زوجهایی که در اولین سالهای زندگی زناشویی خود دچار این وضعیت میشوند، به احتمال ۸۰ درصد در سالهای چهارم و پنجم زناشویی از هم جدا میشوند. موضوعِ دعوای بین دو نفر اصلا مهم نیست. مهم این است که وقتی دو نفر به این پایه از اختلاف برسند به طور کلی نسبت به یکدیگر احساس کینه احتیاط و میل به دوری پیدا میکنند و بعد از آن هر تفاوت و اختلاف نظری را با دید منفی نگاه میکنند و هر حرف بیربطی که از هم بشنوند را تهدیدی از جانب طرف مقابل میدانند و هر حرکت مبهمی برایشان بدترین معنا را به همراه دارد. دچار ترسها و تردیدهای بیدلیل میشوند و تماموقت باید آماده دفاع از خود و دفع حمله طرف مقابل باشند.
در این اوضاع حتی اگر بخواهند به هم نزدیک شوند هم نمیتوانند. در باب این وضعیت فقط میتوان آن ترانه انگلیسی را تکرار کرد که میگوید: «وقتی تمام روز با هم بگو مگو داریم، چطور میتوانیم شب که شد یکدیگر را ببوسیم!». گاهیاوقات زن و شوهرها متوجه هستند که دارند حرفهای ناراحتکنندهای به هم میزنند. مثلا یکیشان میگوید قبل از اینکه شریک زندگیاش چیزی بگوید دقیقا از حرف دل او خبر دارد و میداند قرار است مورد انتقاد قرار بگیرد، به همین دلیل قبل از آغاز هر حرفی دیواری دور خودش میکشد تا آتش دعوا دامناش را نگیرد.
این فرایندها آنقدر خودکار و تکراری شدهاند که نمیتوان از آنها بیرون رفت یا جلویشان را گرفت. بیشترِ زن و شوهرها متوجه اتفاقی که دارد در ارتباطشان میافتد نیستند.
با عصبانیت و احساس درماندگی سعی میکنند راهی برای حل مشکلشان پیدا کنند و همیشه به این نتیجه میرسند که طرف مقابل سنگدل و انعطاف ناپذیر است یا اینکه برعکس، مشکل را به سمت خود میتابانند و میگویند: «شاید این منم که واقعا مشکل دارم، مادرم همیشه میگفت وای به حال اون کسی که عاشق تو بشه!». بعد نتیجه میگیرند که عشق دروغی بیش نیست و به هیچکس نمیتوان اعتماد کرد.
برای حل مشکل بین زوجها راههای بسیاری هست ولی تا عنصر اصلی روابط عاشقانه را مشخص نکنیم، معلوم نمیشود چه کار باید کرد و چه راهی برای حل مشکلشان مناسب است. الگویی که از آن صحبت کردیم و اسم آن را توقع داشتن و فاصله گرفتن گذاشتیم، نه فقط یک عادت بد است، بلکه نشان میدهد مشکل بزرگتری در کار است که باعث به وجود آمدن این عادتِ بد شده است. به نظر ما مسئله اینجاست که این زوجها دچار کمبود عاطفی شدهاند و منبع اصلی تداوم احساس و عاطفه را از دست دادهاند و احساس محرومیت میکنند.
پس باید در پی سرچشمه تازهای باشند که بتوانند به یکدیگر عشق بورزند. تا زمانیکه نیاز آنها به ایجاد رابطه و ترس آنها به خاطر از بین رفتن رابطه را در نظر نگیریم، روشهای معمول حل مشکلات زناشویی مثل آموزش صحبت کردن و ایجاد ارتباط یا بررسی زخمهای کودکی یا ایجاد زنگ تفریح در رابطه بیاثر است.
جان گاتمن نشان داده که زوجهای خوشبخت به این دلیل خوشبخت نیستند که ماهرانهتر یا عاقلانهتر با هم صحبت میکنند. آنها تکیه و تاکید خاصی برای گوش دادن به حرف یکدیگر ندارند و برای حل مشکلاتی که میان شان به وجود میآید لزوماً به واکاوی خاطرات دوران کودکی نمیپردازند.
چنانچه که ما دیدهایم بیشتر زوجهایی که با هم به مشکل بر میخورند اتفاقا به خوبی میتوانند با هم صحبت کنند و به درستی رفتارهای خود را تحلیل و انتخاب میکنند. اما وقتی دچار مشکلات عاطفی میشوند، نمیتوانند به درستی با طرف مقابل خود در این زمینه گفتگو کنند. مثلا یکی از مراجعهکنندگان میگفت: «من خیلی خوب میتونم حرف بزنم. دوستان زیادی دارم.
به راحتی میتونم منظورم رو برسونم و خیلی خوب میتونم به حرف طرف مقابل گوش بدم، ولی وقتی این سکوتهای طولانی بینمون حاکم میشه و سعی میکنیم به روزهای قشنگ قبل از ازدواجمون فکر کنیم، مثل کسایی هستیم که بعد از پریدن از بلندی، تازه به صرافت این افتادن که دفترچه راهنمای چتر نجاتشون رو ورق بزنن تا بفهمن چطور باید ازش استفاده کنن».
مقاله مرتبط: زوج درمانی هیجان مدار چیست؟
اساسا اگر ما احساس امنیت و انس داشته باشیم این اتفاقات مثل باد خنکی در یک روز گرم تابستانی میآیند میروند، ولی اگر از ارتباطی که با هم داریم مطمئن نباشیم، احساس عدم امنیت باعث سردرگمی ناراحتکنندهای میشود که رابطه ما را فلج میکند. پیوندهای عاطفی زمانی مورد تهدید قرار میگیرند که در جهان احساس عدم امنیت و آسیبپذیری کنیم یا در رابطه ما با کسی که دوستش داریم، چیزی ناراحتمان کند. تهدیدهایی که با آن مواجه هستیم از جهان بیرون و در عین حال از جهانِ درون به ما هجوم میآورند. ممکن است این تهدیدها واقعی نباشند، ولی این را میدانیم که درکمان از واقعیت، از خود واقعیت مهمتر است.
بنیان اصلی روش درمان هیجانمدار هفت گفتوگو است که میتواند طرفین را از نظر عاطفی نسبت به یکدیگر پاسخگو و حساس کند و این یکی از مهمترین علل تضمین عاشقانه بودن رفتار زوجها در مواجهه با یکدیگر است. پاسخگویی عاطفی خود سه عنصر مهم دارد:
۱٫ در دسترس بودن: هر وقت نیاز داشته باشم میتوانم تو را پیدا کنم؟
باید حتی در مواردی که احساس تردید یا ناامیدی میکنیم نسبت به شریک زندگی خود باز و پذیرا باشیم. برای دست یافتن به این هدف باید تلاش کنیم نیازهایمان و خواستههامان قابل فهم شود که آزاردهنده نباشد تا بفهمیم مشکل اصلی کجاست. به این ترتیب میتوان از ناامیدی بیرون آمد و سررشته میل به برقراری رابطه را به درستی به دست گرفت و نشان داد.
۲٫ پاسخگویی: میتوانم مطمئن باشم به احساسات من پاسخ میدهی؟
ما باید با نیازهای همسرمان هماهنگ باشیم تا بفهمیم عواطف او -چه ترسها و چه نیازهایی که در زمینههای رابطه دارد- بر ما تاثیر میگذارد. باید نشانههای عاطفی را که از او دریافت میکنیم قبول کنیم، آنها را جزو اولویتها به حساب بیاوریم و برای نشان دادن توجهمان و آرام کردن او اقدام کنیم. این پاسخهای عاطفی معمولاً خودِ ما را از نظر عاطفی تحت تأثیر قرار میدهد و از نظر بدنی برایمان ایجاد آرامش میکند. ۳٫ تعهد: مطمئن باشم که برای من ارزش قائلی و در کنار من میمانی؟
در کتاب لغت در توزیع تعهد مینویسند مجذوب یکدیگر شدن، به سمت یکدیگر کشیده شدن، اسیر یکدیگر بودن، به یکدیگر قول دادن، درگیر یکدیگر بودن، و… ولی آن تعهد عاطفی که ما از آن حرف میزنیم مشخصاً به معنای توجهی است که به شخص مورد علاقهمان نشان میدهیم. کسانی که بیشتر با آنها خیره میشویم و در زندگی از هر کس دیگری بیشتر آنها را نوازش میکنیم. کسانی که چنین خاصیتی دارند در کنار یکدیگر حضور عاطفی دارند و غایب نمیشوند.
درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.درمان هیجان مدار.رواندرمانی هیجان مدار.دکتر روانشناس در تهران.دکتر روانکاو در تهران بزرگ.بهترین دکتر روانشناس در تهران.بهترین روانکاو.بهترین روانکاو در شمال تهران.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.